به گزارش خانه خشتی به نقل از فارس: عطیه سادات حجتی_ نماز را که میخوانی راه می افتی سمت سفره ی افطار خانهی دوست.
بچه ها در گوش هم چیزی میگویند … و حسابی عجله دارند که بالای سفره بنشینند، تا وقتی آقا می آید از نزدیک چشمشان به جمال نورانی اش روشن شود
و چه لحظه ی باشکوهیست لحظه ی آمدن آقا …
چیزی نمی گذرد که به خودت می آیی و می بینی نشسته ای در حوالی حضور
و جای هوا غزل است که نفس می کشی و لبخند می زنی …
هیچ چیز به اندازه ی آفرین های او شیرین نیست و هیچ صله ای به گران بهایی کلام او نیست که با حوصله ی تمام به شعرها گوش میسپارد، نظر میدهد … طیب الله میگوید … تشویق میکند … امید میدهد … و با نگاهش انگیزه خیر میکند …
تصدقت آقاجان…که حواست به همه چیز هست.
به علم … فرهنگ … هنر، به گامهایی که خیلی ها برنداشتهاند و قدمهایی که شهرستان ادب برای شعر برداشته … به دل آنکه چفیهات را میخواهد و اینکه انگشترت را …
مگر می شود شاعرا ن جمع باشند و نیمه ی رمضان هم باشد و جای خالی حمید سبزواری به چشم نیاید ؟
اولین شعری که خوانده می شود غزلی از استاد سبزواریست که قبل آمدن آقای قزوه به دیوان او تفال زده و از قضا شعر وصیتش آمده …
پشکسوتها میخوانند و جوان ترها می شنوند تا اینکه با شعر روح الله اکبری
شاعر نوجوان گوی در میدان جوان ترها میافتد. خانم ها مثل همیشه بیشتر برای شنیدن آمده اند و ناچار به همین چند فرصت کوتاه برای شعرخوانی گاه کمتر از انگشتان یک دست دل خوشند …
غزل طنز آقای فیض فضا را حسابی عوض میکند و صدای خنده از بعضی بیت ها
بیت را برمی دارد …
سرانجام نوبت به سخنان آقا می رسد که الحق مستمع مشتاقیست، و تا اینجا صاحب سخنان را بر سر ذوق آورده …
“من حاضرم حرف نزنم و باز هم شعر بشنوم”: این را آقا می گوید، باقی حرف ها …
عقربه ها از دوازده گذشته اند که کتاب شب نشینی شاعران بسته می شود
و تو چه می دانی که دیدار چیست …و ما ادراک دیدار …
و ما ادراک دیدار …
انتهای پیام/