به گزارش خانه خشتی، خاطره ای که در دهه ۷۰ از دوستی حسین مدحت کارگردان رفسنجانی با عباس کیارستمی منتشر شد. در اینجا متن خاطره را از زبان حسین مدحت میخوانید:
با دیدن فیلم مسافر کیارستمی مسافری شدم به دنبال خانه دوست که همان سینما بود و نمی دانستم کجاست. یادم است به واسطه علاقه ای که به سینما و بخصوص به فیلم های کیارستمی پیدا کرده بودم برای دیدن فیلم خانه دوست از رفسنجان روی بوفه یک اتوبوس به تهران آمدم. زمانی به تهران رسیدم فیلم را از روی پرده برداشته بودند و یک فیلم دیگر جایگزین آن بود، اگر اشتباه نکنم فیلم غریبه بود. دوباره با ناامیدی از ندیدن فیلم به رفسنجان برگشتم. از آنجایی که من عضو مرکز آفرینش های ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و از دوران ابتدایی در این کانون(کتابخانه کودک) داستان و شعر می نوشتم تصمیم گرفتم یک نامه به آقای کیارستمی بنویسم و این نامه را از طریق کانون به ایشان برسانم.
نامه را نوشتم با این محتوا که اسامی تمام فیلم های کیارستمی که تا آن موقع ساخته بود و شرح ماجرای خودم و علاقه به سینما و اینکه از شهرستان آمدم فیلم را ببینم و اکران تمام شده بود را برای ایشان توضیح دادم.
(نامه حسین مدحت فیلمساز رفسنجانى به عباس کیارستمى فیلمساز معروف در سال ۱۳۷۱)
کیارستمى و دیگر هیچ …
سلام ، همون مسافرم ، منظورم بازیگر فیلم مسافر با این فرق که نام و شخصیت بازیگر عوض شده، سوژه هم عوض شده، او به عشق فوتبال و من به عشق دیدن فیلم به تهرون می آیم.
با عشق و علاقه به فیلم هایت جو داغ فیلمهاى رامبو، راکى و آرنولد شهرم را رها کرده و براى دیدن فیلمت به تهرون آمدم. زمانیکه رسیدم متوجه شدم که اکران تمام و فیلم عوض شده است و تنها سوالى که براى من باقى ماند این بود که (فیلم) خانه دوست کجاست؟ وقتى که خانه دوست را پیدا نکنیم کجا بریم؟ به دیدن غریبه؟ نه..! یه غریبه مجبوره که برگرده، با ناامیدى و چشم به خانه….
“آقاى کیارستمى” یکبار هم که شده از “لوکیشن هاى” سرسبز شمال بیرون بیا؛ کویر خشک ما انتظار لنز “کلوز آپ” شما را می کشد. “خودم و من خودم” “اولی هایى” هستیم که شما باید به ما “مشق شب” بدهید تا در “زنگ تفریح” هم سرگرم باشیم. با دیدن “کلوز آپ” به ما نگاه کن ما “همسرایانى” هستیم که با سرود شما گام برداریم، گرچه “تجربه اى” نداریم شما دست ما را “به ترتیب و بدون ترتیب” بگیرید. آخه توى شهر و محله ما کار است. توى “کوچه ما نان” است. ولى بدنبال نان نیستیم بدنبال عشقیم مثل شما، عاشقى هستیم مانند آن عاشقى که بخاطر خرید “لباس براى عروس” تلاش میکند. “رنگها” جلوه جدیدى برایش دارد. و زمانیکه به عشق و علاقه اش نرسید یه “مسافر” می شود، به دنبال خانه دوست که نمی داند کجاست؟ آقاى کیارستمى براستى خانه دوست کجاست؟ آدرس خودتان را میگم ؟!
و این شرح نامه بود. سال ۱۳۷۱ بود که آقای ضرابی رئیس کانون استان کرمان با ارتقای سمت شده بود معاون آقای چینی فروشان مدیر عامل کانون من هروقت به تهران می رفتم برای عرض ادب و دیدن آقای ضرابی به کانون در خیابان وزرا (خالد اسلامبولی) می رفتم و از آن جا به اداره امور سینمایی کانون سر می زدم که شاید آقای کیارستمی را از نزدیک ببینم هر دفعه می رفتم ایشان را نمی دیدم تا اینکه این نامه به دست ایشان رسید … یادمه یک روز در رفسنجان بودم که از اداره سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سرکار خانم ویلامهر که هرکجا هستند سالم و سلامت باشند. به تلفن منزل ما زنگ زدند و گفتند: بیا عشقت را ببین فلان روز تهران باش … به هر حال موقع موعود فرا رسید من فقط کیارستمی را با عینک دودی و تیره می شناختم یادمه در اولین دیدار به من گفت: این نامه را شما نوشتی؟! آفرین قلم و نثر زیبایی دارید بسیار متین، آرام و دوست داشتنی بود. نه از لحاظ این که فیلم ساز خوبی بود از لحاظ این که یک انسان و یک روان شناس خوبی بود. او فهمیده بود که من با فیلم هایش عاشق سینما شده بودم … و گفت: ظاهرا فیلم را ندیدی؟ گفتم: فیلم را ندیدم ولی شما را دیدم انگار خود دوست را دیدم . و این شد آغاز یک دوستی استاد و شاگرد، آقای کیارستمی انسانی بود که درست مانند فیلم هایش امید به زندگی می داد در بدترین موقعیت بهت امید می داد. دقیقا فیلم زندگی و دیگر هیچ بود که در زمانی که همه بر اثر زلزله رودبار کشته شده بودند او نفرت و خشم طبیعت را نمی دید. بلکه زندگی و امید به آن را در آن موقعیت به همه نشان می داد یادمه در یک دیالوگ ماندگار به من گفت: مدحت جان بند کفشت را ببند بدو توی این تهرون دنبال کارات موفق می شوی … کمک خواستی چشم من دریغ نمی کنم ولی تو باید بخواهی تا من کمک کنم، خواستن و توانستن را به من آموخت.
من خاطرات زیادی را با ایشان دارم در سال ۱۳۷۱ رشته نمایش در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران قبول شدم و به تهران آمدم برای مصاحبه عملی یادمه به ایشان گفتم که من باید مصاحبه عملی برای ورود به دانشگاه بدهم بعدا فهمیدم که ایشان از طریق استاد محمد علی کشاورز سفارش من را به استاد عزیز و از دست رفته جناب آقای حمید سمندریان نموده بود. یادمه در اتاق مصاحبه آقای سمندریان از من سوال کرد که شما با آقای کیارستمی نسبتی دارید؟ بعدا از زبان خود آقای کیارستمی شنیدم که به آقای محمدعلی کشاورز سفارش کرده که ایشان یک جوان با استعدادی است که قبولی دانشگاه در تهران ایشان را نگه می دارد که به کارهای هنری اش برسد.
بنده چون خیلی علاقه داشتم با ایشان کار کنم ایشان هم قول داده بودند که در پشت صحنه کارهایشان بنده به عنوان عوامل حضور پیدا کنم در زمانی که ایشان مشغول انتخاب لوکیشن و پیش تولید فیلم جدیدش بود من اتفاق ناگواری برایم افتاد که مادرم را از دست دادم و مدتی برگشتم رفسنجان و این شد که قسمت نبود که من در پشت صحنه کار جدید آقای کیارستمی حضور داشته باشم و بعدها افتخاری شد که فیلم خانه دوست را در امور فنی کانون با خود ایشان ببینم زمانی که قرار بود زیر نویس شود برای جشنواره معتبرخارجی … هروقت در شهرستان به تهران می آمدم و طبق عادت مقداری پسته ناقابل را از دیار کویر برای ایشان می آوردم … یادمه در یکی از روزها در ورودی تالار وحدت تهران ایشان را دیدم با همان صدای خوش و رسا به من گفت: مدحت پسته هاتو دادم به کوراساوا بعدا فهمیدم که آقای کیارستمی به ژاپن رفته به دعوت کارگردان مشهور ژاپنی آکیراکوراساوا …
وقتی ازشون پرسیدم چطور شد فیلمساز شدین؟ گفت: کفش های دوستم اگر نبود فیلمساز نمیشدم … دیپلم گرفته بودم دوستم گفت: بریم سر پل تجریش گفتم من کفش ندارم گفت من یه جفت کتانی دارم بهت میدم اسم دوستش هم اتفاقا عباس بود بعد کتانی عباس را پوشیدم و رفتیم تجریش سر پل تجریش عباس دوست من یکی از دوستاش را دید که ما را دعوت کرد خانه شان و ما رفتیم سه تایی در خانه بودیم که یه اقایی امد و گفت چرا شما کنکور نمیدید؟ و من بعنوان استاد برایتان کلاس میزارم این هم ادرس و شماره من …
آقای کیارستمی ادامه داد که من بعدها که عباس دوستم را دیدم از من پرسید رفتی کلاسهای اون آقا؟ و من هم گفتم نه و دیدم کمی ناراحت شد گفت: زشته اینقدر سفارش کرد کاش میرفتی و بعد تصمیم گرفتم بروم و رفتم کلاسهای استاد و تونستم کنکور هنر قبول بشم و رفتم دانشکاه و بعدها بواسطه هنر فیلمساز شدم حالا اگر کفشهای دوستم عباس نبود من نمیرفتم تجریش و با اون استاد اشنا نمیشدم و کنکور قبول نمیشدم و دانشکاه نمیرفتم و فیلمساز نمیشدم و میرفتم دنبال علاقه به نجاری.
آقای کیارستمی مسافری شد به دنبال خانه دوست… من مرگ او را باور ندارم چرا که او در فیلم ها و آثارش از امید و زندگی گفت و مرگ را جزئی از زندگی می دانست. فیلم زندگی و دیگر هیچ وی گواه بر این فکر است. که او در بدترین موقعیت که همه از مردن می گویند او از امید و زندگی سخن گفت براستی کیارستمی نمی میرد هر چند که مرگ حق است.
روحش شاد
حسین مدحت متولد ۱۳۴۸ در رفسنجان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد پژوهش هنر ، نویسنده، کارگردان و تهیه کننده سینما و تلویزیون است. فیلم های دوچرخه، موتورسیکلت، خط قرمز ، زهر خرید، جشن خون، حرکت برباد، چرخش ابدی، عطش، سکه آخر ، حجاب، چشم های رسوا کننده و … را در قطع های ۸ ، ۱۶ و ۳۵ میلیمتری ساخته است و هم اکنون در حال تهیه و تولید برنامه تلویزیونی فیلمسازان جوان است که قرار است بزودی از شبکه سه سیما پخش شود.