به گزارش “خانه خشتی” :
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
برادران عزیز و خواهر گرامى! خیلى خوش آمدید؛ انشاءاللَّه که موفق باشید. کار شما، کار بسیار مهمى است. در باب گروه معارف اسلامى، بعد از حذف مقدمات، باید عرض کنم که کار این گروه، اگر نگوییم مهمترین کار رادیوست، حداقل یکى از مهمترینهاست؛ براى خاطر اینکه جامعه، جامعهى اسلامى است و مىخواهد بتدریج بر مبناى یک فکر ساخته بشود. حکومتى بر مبناى یک اعتقاد و مکتب بهوجود آمده است و البته این مکتب در بین مردم وجود دارد. مردم نمىخواهند کسى آنها را مسلمان کند؛ اما مىخواهند دایماً حقایق و نظرات و تفکرات تازهیى از این مکتب بدانند و استدلالهایى دربارهى نقاط مبهم و تار این مکتب به ذهنشان برسد؛ چه کسى اینها را متصدى مىشود؟ یکوقت هست که رادیو مىگوید ما کارى به معارف نداریم؛ بالاخره آقایان علما و منبریها و مداحها هستند؛ خودشان بکنند. اگر این باشد، یک مقولهى دیگر است و باید بنشینیم بحث کنیم که آیا مصلحت است یا مصلحت نیست؛ اما اگر رادیو پا جلو مىگذارد و مىگوید من هم در قضیهى معارف حضور دارم، آن وقت بایستى چیزى را بدهد که مورد نیاز جامعه است.
شما به سطح معارف اسلامى کنونى کشور نگاه کنید؛ رادیو باید آن عالیترین و بهترین سطح را ارائه بدهد. مثلاً فرض بفرمایید ما در عالم منبر، دیگر از آقاى فلسفى منبرىِ بهترى نداریم. آقاى فلسفى با اینکه مرد هشتادوچندسالهیى است، اما هنوز منبرىِ درجهى یک ایران است. شما ببینید آقاى فلسفى در هنر گویندگى چه مىکند؛ شما باید از او بهتر باشید، یا حداقل مثل او باشید. یا فرض بفرمایید از لحاظ معارف عقلانى و فلسفى اسلامى، ما امروز چه کسى را داریم؟ مثلاً آقاى مصباح و آقاى جوادى آملى را در قم داریم. آنچه که شما ارائه مىدهید، باید از سطح اینها کمتر نباشد. دربارهى زندگى ائمه – که یک بخش عمده از کار شماهاست – در جامعهى ما آن سطح بالا کجاست؟ آن را پیدا کنید، عرضه کنید و سعى کنید بر آن چیزى بیفزایید.
در اینجا بحثى مطرح مىشود که مخاطبان ما خواص و علما که نیستند؛ عامهى مردمند؛ اینرا چهکار کنیم؟ اتفاقاً هنر اینجاست. فرق است بین اینکه ما چیزى براى عموم درست کنیم، و چیزى براى عوام درست کنیم. معناى لغوى «عوام» با «عموم» یکى است؛ اما معناى اصطلاحى «عوام» و «عموم» فرق مىکند. مثلاً اگر شما بخواهید براى عامهى مردم یک موسیقى پخش کنید، نمىروید موسیقى چرند و بىربطى را پخش کنید؛ مىروید موسیقى خوبى را انتخاب مىکنید؛ منتها موسیقىیى که مورد علاقهى مردم باشد و آن را بپسندند. ما اگر بخواهیم فرضاً براى سال اول دبستان کتاب معارف بنویسیم، شما فکر مىکنید چه کار مىکنیم؟ این یک هنر است. چرا تدریس در کلاس اول دبستان سختتر از کلاس ششم است؟ دلیلش همین نکته است. مطلبى که داده مىشود، باید درستترین و عالیترین حرف باشد؛ منتها به زبان ساده؛ در همهى علوم اینطور است. شما براى آموزش ریاضى به بچههاى دبستان، بر چه مبنایى عمل مىکنید؟ دو بعلاوهى دو مساوى با چهار، واضحترین و درستترین و غیر قابل خدشهترین پایهى ریاضى است؛ شما این را در کلاسِ اول درس مىدهید؛ در کلاسِ دوم درس مىدهید؛ تا آخر هم که کسى بالاترین معارف ریاضى و ریاضى استدلالى و جبرهاى پیچیده را مىخواند، باز دو بعلاوهى دو همان چهار است؛ حتّى یکصدم هم اضافه نمىشود. شما باید ببینید که درستترین حرف درباب توحید چیست، آن را بگویید؛ درستترین و غیرقابل خدشهترین و متینترین حرف در باب قرآن و زندگى ائمه چیست، آن را بگویید.
البته من با همهى گروههاى رادیو صحبت کردهام؛ اینکه در باب معارف با شما دارم صحبت مىکنم، از یک بُعد به خاطر مسؤولیت من است. من به آقایان دیگر هم عرض کردم(۱) که شما هر کلمهیى که در رادیو مىگویید، یا مىنویسید تا گفته بشود، بنده که در اینجا نشستهام و از کار شما خبر ندارم و خود شما را هم تا امروز ندیدهام، مسؤولیت و سنگینى بار حرف شما را بر دوش خودم احساس مىکنم. من مسؤولم؛ من که نمىتوانم خودم را از مسؤولیت کنار بگیرم. هرچه شما در آنجا مىگویید، بنده مسؤولم و باید جواب آن را پیش خدا بدهم؛ بنابراین موظفم که نظراتم را به شما بگویم و آنچه را که حقیقتاً صالح و مصلحت به نظر مىرسد، به شما عرض کنم.
در باب معارف، یک بُعد دیگر هم وجود دارد؛ من خبرهى این کار شمایم؛ یعنى اگر شما آقایان بخواهید با یک نفر بهعنوان کارشناس دربارهى معارف صحبت کنید، باید با من صحبت کنید. بنده طلبهیى هستم که عمرم به تبلیغ معارف – نه فقط به دانستن معارف – گذشته است. اگر مبالغه نباشد، من در طول سالها شاید به اندازهى روزهاى عمر بعضى از شماها وقتم را در جلسات پیچیدهى جورواجورى که در آن عامى محض هم بوده، دانشمند و استاد و شخصیت علمى هم بوده است، گذراندهام و با همهى قشرها روبهرو بودهام. من مىدانم که معارف، بیان معارف، تبلیغ معارف و اداى معارف یعنى چه و چهقدر اهمیت دارد.
شما برادران و خواهرمان که مشغول این کارها هستید، برنامههاى خوبى تهیه مىکنید. من برنامههاى شما را مىشنوم؛ بعضى از آنها واقعاً خوب است و آدم فکر مىکند که در رادیو بهتر از این نمىشود ارائه کرد؛ یا حالا اگر اینطور نگوییم – چون هرچه که بهتر باشد، از آن بهتر هم مىشود ارائه کرد – باید بگوییم در حد معقول و منطقى است. بنابراین، من از شما برادران و خواهرمان تشکر مىکنم که زحمت مىکشید و کار مىکنید. بعضى از برنامهها خوب از آب در مىآید؛ اما هرچه هم که خوب نیست – لااقل بخشهایى از برنامهها خوب نیست – آنها هم خوب خواهد شد؛ این قدمهاى ابتدایى است.
این رادیو و این وسیلهى ارتباطى که از قدیم در اختیار ما نبوده؛ تازه چند سال است که در اختیار اسلام و دین قرار گرفته است. گروهى از جوانان مؤمن و متدین مثل شما به آنجا رفتند و دارند از سر احساس وظیفه این کار را انجام مىدهند. هیچکدام از شما هم دورهى تبلیغ مذهب را ندیدهاید؛ اما دارید از روى شوق این کار را مىکنید.
البته من در اینجا باید اعتراف بکنم: من در غیاب شما معمولاً با آقایان روحانیون و علما و حوزهییها این حرف را مىزنم و مىگویم که این آقایان حق دارند از شما گله کنند و بگویند که این حوزهى علمیه کجاست و چرا به ما کمک نمىکند. شما این بار سنگین را بر دوش دارید؛ حقیقتاً باید به شما کمک کنند؛ این حق شماست که این را بخواهید. ما باید اعتراف کنیم که کمک نمىشود؛ اما حالا فارغ از اینکه چه کسى باید چه کار مىکرده و نکرده، داریم حرف مىزنیم. چه باید باشد؛ این را داریم عرض مىکنیم.
من خواهش مىکنم که هم خود آقاى مهاجرانى(۲) – برادر عزیزمان – هم آقا(۳) که مسؤول این گروه هستند، و هم یکایک برادران به این نکته توجه کنند که معارف بایستى در سطح راقى و اعلى ارائه بشود. معناى اعلى، پیچیده بودن نیست – پیچیدهترین حرفها را مىشود ساده بیان کرد – منظور ما متینترین حرفهاست. باید متینترین و صحیحترین و پیشرفتهترین حرفها گفته بشود.
من خاطرهیى را براى شما بگویم. سال ۵۷ در ایرانشهر تبعید بودم؛ یک روز مرحوم باهنر به دیدن من آمد. قبل از تبعید، به اتفاق یک جمع ده، پانزده نفرى کارى را شروع کرده بودیم؛ اما در دورهى تبعید، دنبالهى کارها را به ایرانشهر برده بودم تا از فراغت زمان تبعید استفاده کنم. آقاى باهنر که به دیدن من آمد، به عنوان سوغاتى، چند جلد از این کتابهاى تعلیمات دینى – که آن وقت تازه درآمده بود – براى من آورد. در آن موقع این کتابها را شهید باهنر و شهید بهشتى (رحمهاللَّهعلیهما) و آقاى جلالالدین فارسى و امثال اینها مىنوشتند. در حقیقت مرحوم آقاى بهشتى برنامهریزى و عنوانبندى مىکرد و سپس مرحوم باهنر و آقاى فارسى تدوین مىکردند؛ کار عمده هم بر دوش مرحوم دکتر باهنر بود. ایشان آن کتابها را آورد و به من داد و گفت شما اینها را ببینید؛ ما سطح معارفى که داریم به بچههاى دبیرستان مىدهیم، اینهاست؛ اگر شما چیزى مىخواهید بدهید، باید بالاتر از اینها باشد. آقاى بهشتى نشسته بود و تمام محتواى ذهن خودش را که مىتوانست از مطالب اسلامى خارج کند، به زبان جوانپسند درآورده بود و در این کتاب تعلیمات دینى ریخته بود و مرحوم باهنر هم کار را ادامه داده بود؛ این سطح کمى نیست؛ این سطح خیلى بالایى است.
البته خیلى از این حرفهایى که در کتابهاى بینش دینى هست، اعماقى دارد؛ ظاهرش را آن معلم مىفهمد و به متعلم تفهیم مىکند؛ اما آن کسى که آن را نوشته، از این حرف اعماق بیشترى مىیابد، تا آن کسى که دارد آن را مىخواند؛ لیکن بگذارید همین مطالب داده شود، تا اگر او عمق پیدا کرد و در همین چیزى که در ذهنش هست، تعمق کرد، بتواند به آن ژرفا دست پیدا بکند؛ این خیلى مهم است. شما سخن متین پُرعمقى را که خودتان توى هفتم آن را مىبینید، به زبان سادهیى درمىآورید و به مخاطبتان مىگویید؛ اما او توى اول آن را مىبیند؛ بعد که قدرى ذهنش وسیعتر شد و معلوماتش بیشتر گردید، چون آن سخن در ذهنش نقش بسته است، در آن تعمق مىکند و توى دوم و سوم را مىبیند. هرچه علم او پیش مىرود، مىبیند که این حرف، حرف درستى است؛ دایماً تعمق پیدا مىکند و آن حرفها در ذهن او جاگیرتر مىشود؛ لذا این ایمان هرگز از کسى گرفته نخواهد شد. اگر آن حرفها اندکى غلط و خدشهپذیر و سطحى باشد، بعد از آنکه علم او زیاد شد، تعمق مىکند و مىبیند که عجب حرف پوچى به دستش دادهاند؛ براى ذهن دوران کودکى درست بوده است؛ اما الان که او دانشمندى شده، یا لااقل ذهن بالایى پیدا کرده، این حرف دیگر برایش معنایى ندارد، یا غلطش بر او آشکار شده است؛ در اینصورت این خطر وجود دارد که ایمان از انسانها گرفته بشود. آن چیزى که من از معارف توقع دارم، این است.
ممکن است شما بگویید که ما این را چگونه تأمین کنیم. شما باید یک گروه مشاورهى محتوایى از مناسبترین شخصیتهایى که امروز مىتوانید پیدا کنید، داشته باشید؛ مثلاً از آقاى مصباح دعوت کنید و اصرار هم بکنید؛ یا مثلاً از شاگردان آقاى مصباح دعوت کنید. خوشبختانه یکى از موفقیتهاى آقاى مصباح یزدى در قم این است که ایشان برخلاف خیلى از فضلاى ما که فضلشان در خودشان منحصر مانده، فضلش در شاگردانِ خوب سرریز شده است؛ فرضاً از همین آقاى محمّدى عراقى که از شاگردان آقاى مصباح است و طلبهى بسیار فاضل و چیزفهمى هم است، استفاده کنید. سراغ شخصیتهایى هم که کنار هستند و در صحنهى معارف مذهبى خیلى حضور پیدا نمىکنند، اما آماده هستند که به شما کمک کنند، بروید؛ مثلاً سراغ آقاى محمّدرضا حکیمى بروید و از ایشان استفاده کنید. بنابراین، یک گروه مشاوره درست کنید و از اینها خوراک فکرىِ محتوایى بخواهید؛ اینها هم برنامهریزى کنند و اصلاً به شما بگویند که امروز چه چیزى لازم است. فرضاً گاهى برنامهیى مثل «با محرمان خلوت انس» هست که در آن مسائل عرفانى مطرح مىشود و به دل انسان مىنشیند و من بعضى اوقات فرصت پیدا مىکنم و آن را گوش مىکنم؛ اما گاهى هم برنامهیى هست که اصلاً با نیاز فعلى فضاى فرهنگى و مذهبى جامعهى ما بکلى بیگانه است. بحث زندگى ائمه هم همینطور است. زندگى ائمه، عرض عریضى دارد؛ از تاریخ تولد و عدد فرزندان و نام ازواج و سالهاى عمر گرفته، تا بحثهاى علمى، مباحثات، مناظرات، مجادلات، ورود در معرکههاى سیاسى، برخورد با حکام، فرارها، تبعیدها، زندانها و تحریکها.
سال ۳۸ و ۳۹ که بنده تازه به قم رفته بودم، مرحوم آقاى طباطبایى – آن فیلسوف و عارف بزرگ – جلسهى خواصى داشتند که روى روایتهاى مختلفى بحث مىکردند؛ مثلاً یک روایت را که آدم خیال مىکرد روایت معروفى است و همهى زوایاى آن شناخته شده است، از «کافى» انتخاب مىکردند، بعد آنچنان در آن تعمق مىکردند که ابعاد جدیدى از آن روایت براى حاضران در جلسه مکشوف مىشد.
ما واقعاً در برنامههاى معارفىِ خود کدام قسمت از این معارف عجیب را مىخواهیم بیان کنیم؟ کدامیک بیشتر مورد نیاز مردم است؟ با چه زبانى مىخواهیم آن را بیان کنیم؟ اینها مسائلى است که از عهدهى کسى که حالا مثلاً چند تا مدرک و مرجع و کتاب را نگاه مىکند و مطالبى را جمعآورى مىکند، برنمىآید؛ این محقق مذهبى مىخواهد. شما نمىتوانید در زمینهى ادبیات کسى را بیاورید که اصلاً از ادبیات سابقهیى ندارد؛ مثلاً یک گلستان و یک بوستان و یک شاهنامه و یک خمسهى نظامى در دستش باشد و بخواهد مطالبى را از آنها انتخاب کند؛ مگر مىشود؟! پس امکان ندارد؛ باید کسى باشد که متخصص باشد، تا محتواها را معین کند و به برنامهسازان شما بدهد.
برنامهسازان هم باید یک محصول باب طبع دربیاورند؛ یعنى از آن چک تضمینىیى که برنامهریزان در اختیار اینها مىگذارند، مقدارى اسکناس دویست تومانىِ نو و قشنگ در بیاورند که قابل خرج کردن باشد؛ تا هرکس که نگاه مىکند، خوشش بیاید؛ این مهم است. پس از آنکه برنامهسازان کار خود را به اتمام رساندند، مجریان هم آن را به بهترین وجهى اجرا کنند؛ مجریانى که حنجرههاى خوب و بیانهاى خوبى دارند.
البته در بعضى از برنامهها این منظور تأمین شده است؛ مثلاً همین برنامهى «گنجینه» که الان به آن اشاره شد، از برنامههاى نسبتاً خوب است؛ آدم مىبیند که برنامه، هوشمندانه تنظیم مىشود؛ بعضى از برنامههاى دیگر هم همینطور است؛ اما گاهى چنین کیفیتى در برخى از برنامهها مشاهده نمىشود.
چند سال قبل از این – که مدیر رادیو یک نفر دیگر از آقایان بود – یک روز من در ماشین نشسته بودم و داشتم از جایى به جاى دیگر مىرفتم؛ رادیو را باز کردم، دیدم که گروه معارف دارد برنامه پخش مىکند. با شنیدن آن برنامه، اعصاب من به هم ریخت و واقعاً آشفته شد! وقتى به ساختمان ریاست جمهورى برگشتم، گفتم به این آقا بگویید اینجا بیاید ببینم آخر این چه وضعى است! وقتى که آمد، گفتم مسؤول گروه معارفتان کیست؛ بگویید بیاید با من صحبت کند، تا ببینم چرا این برنامهها اینطورى است! البته آنها هم تغییراتى دادند و برنامههاى خود را اصلاح کردند. غرض، گاهى اوقات آدمى که اهل فن است، وقتى اینگونه برنامهها را مىشنود، آشفته مىشود؛ اما آن کسى که اهل فن نیست، آشفته نمىشود؛ ولى نمىپسندد و خوشش نمىآید. آن کسى هم که به هر صورت آن برنامه را گوش مىدهد – حالا چه بپسندد، چه نپسندد – از آن استفاده نمىکند؛ یعنى چیزى گیرش نمىآید.
آدم باید مطالعه کند. من خودم براى یک ساعت خطبهى نماز جمعه، گاهى چهار ساعت، پنج ساعت مطالعه مىکردم. ما باید براى رادیویى که بناست صداى آن در سطح میلیونها انسان پخش بشود، بهطور دقیق برنامهریزى و سرمایهگذارى بکنیم. من خواهش مىکنم که روى گروه معارف برنامهریزى کنید. همین آقایانى که تشریف دارند، کار کنند. شما مجرب و کارکشته هستید و کار را بلدید؛ اما باید با یک پشتوانهى آنچنانى که عرض کردم، جلو بروید. دنبال این قضیه بروید و از آنها بخواهید؛ اصلاً بگویید مخصوص شما بنویسند؛ این کار مىارزد. اگر شما به چنین افرادى پیشنهاد کردید، اما قبول نکردند، به آنها بگویید که وقتى شما کتاب مىنویسید، تیراژ آن چهقدر است و چند نفر خواننده دارد. مثلاً اگر ده سال پیش شما کتابى نوشتید و تاکنون ده بار هم تجدید چاپ شده باشد – فرضاً پنجاههزار یا صدهزار نسخه از آن چاپ شده باشد – آیا مىتوانید قسم بخورید که صدهزار نفر این کتاب را خواندهاند؟ بعضیها کتاب را مىخرند و در قفسه مىگذارند؛ لذا همهى کتابها خوانده نمىشود. اگر انسان چیزى بنویسد که در یک روز چند میلیون نفر آن را گوش کنند، این مگر چیز کمى است؟ جا دارد که تمام ذخیرهى فرهنگىِ معنوىِ دینى ما به سمت رادیو سرازیر بشود؛ من با این چشم به گروه معارف نگاه مىکنم.
البته بعضى از برنامهها اصلاً چنین چیزى را برنمىتابد؛ فرضاً همین برنامههاى پیش از اذان ظهر – که من گاهى فرصت پیدا مىکنم و آنها را گوش مىکنم – خوب است؛ مثلاً به مسجدى مىروند و با امام جماعت و افراد آن مسجد صحبت مىکنند؛ یا دعا و قرآنى خوانده مىشود و مسائلى گفته مىشود؛ اینها اصلاً چنان پشتوانهیى را نمىطلبند. برنامههاى قبل از اذان مغرب هم همینطور خوب است. البته متأسفانه من فرصت پیدا نمىکنم که برنامههاى پیش از اذان صبح را هم بشنوم؛ گاهى سابقها گوش مىکردم، اما الان مجال پیدا نمىکنم که در این موقع رادیو را باز کنم و ببینم برنامههاى آن چیست.
در طرح احکام شرعى در برنامهى پیش از ظهر، باید سفارش کنید که مسائلى گفته بشود که در حواشى آن، برداشت نادرستى صورت نگیرد. مثلاً گروه نظارت ما گزارشى به من دادند که در یکى از همین برنامهها، موقع طرح یک مسألهى شرعى در خصوص اختلاف زن و مرد در زمینهى مهریه، از تعداد زیاد سکهها مثال زده شده بود؛ مثلاً اگر زن گفت مهریهى من صدوپنجاه سکهى بهار آزادى است، اما مرد گفت نخیر، صد سکهى بهار آزادى است، در اینجا چه باید کرد! اصلاً چرا شما اسم مهریه را با صدوپنجاه سکه مىآورید؟! بنده حداکثر چهارده سکه را براى قرائت خطبهى عقد تعیین کردهام؛ اگر یک عدد سکه هم اضافه کنند، خطبهى عقد را نمىخوانم. مگر صدوپنجاه عدد سکه شوخى است؟! اصلاً نباید اسمش را آورد. مثلاً باید گفت اگر زن ادعاى ده سکه داشت، ولى مرد گفت نخیر، نُه سکه است، چه کار باید کنیم. یا فرضاً شنیده بشود که برخى از تعبیرات نادرست را در طرح مسألهى بین زن و شوهر به کار بردهاند؛ مثلاً گفته بشود که زن اسیر مرد است! زن اسارتى ندارد؛ انسان آزاد است. اینگونه تعبیرات با اینکه تعبیرات حسابشدهیى هم نیست، اما حالا به زبان آمده است. در هنگامى که مىخواهند اینگونه برنامهها را پخش کنند، باید این دقت را بکنند و این موارد را اصلاح کنند.
واقعاً شماها گروه عزیز و جلیلالقدرى هستید. به لحاظ جایگاه کارى، قدر و اندازهى شماها خیلى بالاست. عرض ما این است که هرچه مىتوانید، کیفیت این گروه را بالا ببرید؛ چیزهایى بگویید که من هم که گوش مىکنم، استفاده کنم؛ چه برسد به یک آدم معمولى که اهل این کار نیست. بهترین گویندگان، باید بهترین مطالب را در گروه معارف بیان بکند.
و اما بیان چند تذکر: یک مسأله راجع به همین قرآن صبح است.(۴) قبلاً هم این قرآن پخش مىشد،(۵) اما بهتر از حالا! برنامهها باید روزبهروز تکامل پیدا کنند. من هر وقت که صبحها قدم مىزدم یا به کوه مىرفتم، حتماً در آن ساعت آن برنامهى قبلى را گوش مىکردم؛ و شاید حمل بر مبالغه بشود، اما باور کنید که استفاده مىکردم؛ یعنى وقتى گوش مىکردم، چیزى بر معلومات من اضافه مىشد؛ اما الان متأسفانه آنطور نیست! من حتّى به مسؤولان رادیو سفارش کردم که همان برنامه را بگذارند؛ اما نمىدانم چه شد! البته آن برنامه کامل نبود – نه اینکه بخواهیم بگوییم بهتر از آن نمىشد – اما برنامهى خوبى بود؛ نیم ساعت قرآن و ترجمه پخش مىشد و مفید بود؛ اما الان برنامهى قرآن صبح، آن کیفیت قبلى را ندارد. علاقهى من به آن برنامهى قبلى به اندازهیى بود که وقتى دیدم تمام شد، به دفتر گفتم به رادیو اطلاع بدهند که من مىخواهم به عنوان ختم قرآن، یک هدیه به این آقایان بدهم. سابقها در مکتبخانهها معمول بود که وقتى قرآن را ختم مىکردند، هدیهیى مىدادند؛ گفتم من حالا به همان رسم و سنت، چون این آقایان قرآن را ختم کردند، مىخواهم هدیهیى به آنها بدهم.
بیان آیات قرآن، گویش ترجمهى قرآن و نظم نوشتنىِ آن ظرافتهایى دارد؛ باید به طور مخصوصى نوشته بشود و بهطور مخصوصى هم بیان گردد؛ نسبت به این قضیه نمىشود سرسرى برخورد کرد. البته من الان در مقام بیان جزییات برنامهى قرآن صبحگاهى نیستم؛ اما شما مىتوانید این دو برنامه را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید و ببینید امتیازهاشان چیست. آن آیهیى که در ابتدا مىخوانید، هم غیرفنى خوانده مىشود، هم بسماللَّه ندارد – اگر بخواهید بسماللَّه را هم بخوانید، طولانى مىشود – هم اصلاً آهنگ ندارد. این آقا(۶) اهل موسیقى است؛ این را پیش ایشان ببرید و ببینید آیا آن آهنگ درست است یا درست نیست؛ ایشان هرچه قضاوت کرد، همانطور عمل کنید. بنده اهل موسیقى نیستم؛ اما گوشم میزان است. من مىدانم که اگر یک آدم اهل موسیقى هم این را بشنود، نمىپسندد. اصلاً لزومى ندارد که شما آنطورى شروع کنید؛ «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم» را بگویید و شروع به خواندن کنید.
برنامهى «سیماى فرزانگان» از برنامههاى بسیار خوب شماست؛ هم موضوع برنامه خوب است، هم تنظیم برنامه خوب است؛ بخصوص که گویندهى خوبى(۷) هم آن را بیان مىکند. گرچه به گمانم آن گویندهى قبلى(۸) نیست، اما درعینحال این گویندهیى هم که الان این برنامه را اجرا مىکند، گویندهى خوشصداى خوبى است که گرم صحبت مىکند. شما در این برنامه گاهى با برخى از آقایان مصاحبه مىکنید و در نیم ساعت برنامهى خودتان، مثلاً یک ربع ساعت از صحبت اینها استفاده مىکنید؛ به نظر من این هیچ لزومى ندارد؛ زیرا اولاً بعضى از صحبتها تکرار مىشود – گوینده مطلبى را گفته، آن آقا هم آن را تکرار مىکند – ثانیاً مصاحبه شونده چون خودش را براى این کار آماده نکرده و اهل گویندگى نیست، دارد یک خاطره نقل مىکند که در آن، اضافات و حشو و چیزهاى غیرلازم هست. شما با این آقایان مصاحبه بکنید، عمدهى آن مصاحبه را خلاص کنید و در قالبهاى خودتان بریزید و بگویید. اگر نکتهى جالبى در بیان آنها بود، به قدر یکى، دو دقیقه از صداى خود آنها استفاده کنید؛ البته به شرطى که آن صدا سندیت داشته باشد. مثلاً من دیدم که چند ماه قبل از این، موضوع برنامه راجع به شیخ بهایى بود که با آقاى حسنزاده آملى در همین زمینه مصاحبه شده بود. ایشان اهل این کارند، اما فصل مشبعى را در مقدمه ذکر کرده بودند. بیان فصل مشبع در مقدمه، به جاى خود خوب هم است، اما نه در مقام بیان شرح حال شیخ بهایى. واقعاً بیان آن همه تفصیلات چه لزومى داشت؟ اگر ایشان آن مقدمهى مفصل را گفتند، شما آن را بگیرید و از آن هم استفاده بکنید – یعنى نکات مهمش را در تدوین برنامهى خودتان بگنجانید – اما لزومى نداشت که اصل آن حرف را از اول تا وسط برنامه، یا از وسط تا آخر برنامه بگذارید؛ به نظر من این استفادهى زیاد از کلمات است. گاهى بعضیها تعبیر خوبى ندارند، لهجهى خوبى ندارند، تکیه کلامهاى نابجایى دارند؛ با این کار برنامهتان را خراب مىکنید. بنابراین مصاحبه انجام بگیرد و از معلومات آقایان استفاده بشود؛ اما از اصل مصاحبه در برنامه خیلى کم استفاده شود.
یادم هست که چند سال قبل دربارهى مرحوم شیخ آقا بزرگ(۹) با آقاى حاج آقا موسى زنجانى مصاحبه کرده بودند. ایشان خبرهى این کار است؛ اصلاً فن رجال و علم تراجم در دست اوست؛ اما حالا که با آقایانِ برنامهى «سیماى فرزانگان» روبهرو شده، قضیهیى مربوط به شیخ آقا بزرگ یادش آمده که مثلاً از شط دجله در سامرا عبور مىکرد و کتابهایش افتاد و …؛ طرح این طور قضایا هیچ لزومى ندارد. آقاى شبیرى زنجانى واقعاً استاد بزرگ و یکى از محققان بنام حوزه است؛ آن وقت با طرح مستقیم اینگونه مطالب از ایشان، این مرد را در حد این گفتارِ بىاهمیت پایین آوردند! حرفهاى ایشان را بشنوید و نکاتى را که ایشان مىداند و واقعاً هیچکس نمىداند – نکاتى هست که این آقاى زنجانى در رجال مىفهمد و آدم مىتواند بگوید که لااقل در این زمان احدى غیر از او نمىداند و مخصوص خود ایشان است – جمع کنید و گویندهیى هم با صداى خوب همانها را بیان کند؛ بنابراین مستقیماً از صداى آقایان استفاده نشود. یا مثلاً آقاى استادى، استادِ در همین تراجم است. من دیدم که ایشان داشتند راجع به این خانوادهى مسجدشاهىهاى اصفهان و این آقا نجفى(۱۰) – که خانوادهى مفصلِ عریقى هستند و همینطور از چند طرف ده شعبه پیدا مىکنند – شرح کاملى مىدادند. یک آدم رجالى، در مقام بیان علم رجال، این مطالب مفصل را مىگوید. هنر آقاى استادى این است که این چیزها را بلد است و به یادش مىماند و بدون مراجعه به کتاب مىتواند اینها را بگوید. واقعاً اگر آدم بخواهد اینها را بگوید، باید چهقدر مطالعه کند؛ ولى ایشان همه را حاضر است؛ اما این مربوط به برنامهى شما نیست. شما باید اینها را بگیرید، آن زوایدش را حذف کنید و لبّ مطلب را در برنامه بیاورید؛ تا اگر انسان گوش مىکند، استفاده کند.
در خصوص برنامههاى مربوط به زندگى ائمه (علیهمالسّلام) هم همینقدر بگویم که آنچه شما در رادیو در مورد ائمه پخش مىکنید، حتّى با سطح مطالب پایینتر از راقى کنونى هم فاصلهى زیادى دارد! من خودم قبل از انقلاب در باب زندگى ائمه کار مىکردم؛ جزو رشتههایى بود که من به آن علاقه داشتم. سخنرانیهاى فراوانى برگزار مىشد و کسانى بودند که آن حرفها را مىگرفتند و منتشر مىکردند. من الان مىبینم که در دوران بعد از پیروزى انقلاب، از آن حرفهایى که بنده مثلاً در سالهاى ۵۰ تا ۵۳ راجع به زندگى ائمه مىگفتم، اصلاً اثرى نیست؛ اقلاً برنامهى رادیو را به آن سطح برسانید. آدم تأسف مىخورد؛ انصافاً برنامههاى مربوط به زندگى ائمه خیلى ضعیف است! در خصوص جوانب گوناگون زندگى اجتماعى و علمى ائمه باید مطالبى بیان کنید که وقتى کسى گوش مىکند، لااقل به اندازهى فهمش، به جایگاه امام نزدیک بشود؛ حالا نمىگوییم که انسان آن جایگاه را درک کند؛ آنکه خیلى سخت است و خیلى فاصله دارد.
مسألهى دیگر، مسألهى روضههاست. روضهخوانى و سینهزنى باید باشد؛ اما نه در هر عزایى. این را بدانید که روضه خواندن و گریه کردن – آن سنت سنیه – مربوط به همهى ائمه نیست؛ متعلق به بعضى از ائمه است. حالا یک وقت در جمع و مجلسى کسى روضهیى مىخواند، عدهیى دلشان نرم مىشود و گریه مىکنند؛ این عیبى ندارد. اصلاً عزادارى کردن یک حرف است، روضهخوانى و سینهزنى راه انداختن یک حرف دیگر است. روضهخوانى و سینهزنى راه انداختن، مخصوص امام حسین است؛ حداکثر مربوط به بعضى از ائمه است؛ آن هم نه به این وسعت. مثلاً در شب و روز تاسوعا و عاشورا بخصوص، در شب و روز بیستویکم ماه رمضان، سینهزنى و عزادارى و برپایى جلسات خوب است؛ ولى مثلاً در مورد حضرت موسىبن جعفر (علیهالسّلام) – با اینکه وفات آن بزرگوار از وفاتهاى داراى روضهخوانى است – من لزومى نمىبینم که سینهزنى بشود؛ یا مثلاً در سالگرد شهادت حضرت زهرا (سلاماللَّهعلیها) مناسبتى ندارد که ما بیاییم نوحهخوانى و سینهزنى کنیم؛ بهتر این است که در آن موارد، شرح مصایبشان گفته بشود. شرح مصایب، گریهآور است.
من خودم الان در ایام ماه محرّم که نمىتوانم روضه بروم، چون آن احساس و عشقى که در دل هر شیعه هست و دلش مىخواهد در عزادارى شرکت کند، لذا من این را با خواندن «نفسالمهموم» حاج شیخ عباس قمى(۱۱) – که یک کتاب عربى است – اشباع مىکنم؛ این خودش گریهآور است و براى من کار چند نفر روضهخوان را مىکند. حتماً لازم نیست که عزادارى به همان شکل سنتىِ روضهخوانى باشد که اولش چیزى مىخوانند و بعد هم احیاناً آخرش دمى مىگیرند و سینهیى مىزنند؛ نه، شرح حال را بیان کنید؛ مثلاً یک نفر با بیان خوب و لحن محزونى، وضع زندان رفتن حضرت موسىبنجعفر را بیان کند؛ حوادث تلخ زندان را بیان کند؛ بعد شهادت حضرت را بیان کند؛ بعد مراسم تشییع را بیان کند؛ در این صورت هر کس که آنجا نشسته باشد، دلش نرم مىشود.
شبیه همان صداهاى ناهنجار، نواى شیپورى است که معمولاً در ایام عزا بین دو برنامه گذاشته مىشود؛ که آن هم انصافاً گوشخراش است. من یک وقت به برخى از دوستان گفتم که شما مىتوانید براى ایجاد فاصله بین دو برنامه، از صدایى شبیه برخورد یک قاشق با یک کاسهى فلزى استفاده کنید؛ واقعاً چه لزومى دارد که حتماً یک موسیقى باشد، که ما چون موسیقى را در این روزها حرام مىدانیم و نباید بگذاریم – روزهاى دیگر که حرام نیست – آن وقت بیاییم از شیپور بدصدایى، آن هم صداى گرفتهى خشدارى استفاده کنیم؟! باید چیز مناسبى انتخاب بشود. در زمان رژیم گذشته هم از این صدا استفاده مىشد. من دیده بودم که در ایام وفات، بین برنامهها از شیپورى استفاده مىشد که حالا هم گذاشته مىشود! چیز جدید و خوبى ابداع کنید. البته نباید افراط بشود و عدهیى از آن طرف بروند و بگویند فلانى گفت که این شیپور بد است؛ پس بیاییم مثلاً سنتور یا ویولونى بیاوریم و بگذاریم! نه، من مىگویم اصلاً لزومى ندارد که موسیقى باشد. اگر نمىخواهید موسیقى بگذارید – که عیبى هم ندارد – اصلاً موسیقى نگذارید؛ اما اگر یک چیز مناسب عزا دارید، آن را بگذارید.
آنجاهایى هم که سینهزنى و نوحهخوانى هست، از مداح خوشصدا استفاده کنید. گاهى آدمهاى بدصدایى مىآیند و شما صداهاى ناهنجار نکرهیى را در آنجا مىگذارید که با شنیدن این صداها آدم ناگهان از جا مىپرد و اصلاً بدش مىآید که این صداها چیست! بروید خوانندههاى خوشصدایى را بیاورید و در برنامههاى خودتان از صدایشان استفاده کنید. همین خوانندههاى معمولى بیایند شعر عزادارى بخوانند، یا در مدح ائمه شعر بخوانند؛ مگر ننگشان مىکند؟! شعراى بزرگ ما در مدح و عزاى ائمه شعر گفتهاند. این دوازده بند محتشم، از لحاظ هنر شعرى، جزو شعرهاى درجهى یک است. محتشم، دیگر هم شعر به این خوبى ندارد. من دیوان محتشم و غزلیاتش را دیدهام؛ این دوازده بند چیز فوقالعادهیى است؛ از لحاظ شعرى، حد اعلاى شعر است. شعرى مثل شعر محتشم، در حد بالاى هنرى سروده شده است؛ اما مثلاً آقایى ننگش بکند آن را بخواند! خوشبختانه ما خوانندههاى جوان داریم. بعضى از جوانانى که تازه روى کار آمدهاند، صداهاى خوبى هم دارند؛ اینگونه اشعار را در اختیارشان بگذارید تا بخوانند.
نکتهى بعدى در زمینهى جشنهاى مربوط به سالگرد ولادت ائمه در رادیوست. جشن باید شاد باشد؛ منتها جشن ائمه را باید با شادى روز سیزدهبدر تفاوت گذاشت. اگر بنا باشد که روز تولد ائمه طورى شادى را تأمین کنیم که مثلاً در سیزدهبدر تأمین مىکنیم؛ یکى بیاید لطیفهیى بگوید و جمعى را بخنداند؛ هر چند من این را منع نمىکنم، اما آن را بهحساب معارف نگذارید. البته برنامههاى شما به مناسبت ولادت ائمه، اصلاً نباید جنبهى مصیبت و روضهخوانى و غم داشته باشد. اگر مىخواهید تحلیل هم بکنید – که عیبى ندارد – در آن جنبههایى تحلیل کنید که این چیزها نباشد. در روزهاى ولادت باید مناقب و معجزات ائمه گفته بشود؛ البته معجزاتى که قابل قبول و قابل فهم باشد و سنگى در ذهن مخاطب نیندازد.
یک نکته هم در خصوص برنامههاى عرفانى شماست. آن برنامهیى که گفتم یک روز اعصاب من را آشفته کرد، یک برنامهى عرفانى بود! البته در این برنامهى «با محرمان خلوت انس» هم مطالب عرفانى وجود دارد؛ اما منظورم این برنامه نیست؛ اگرچه گاهى آن هم در این عیبى که مىخواهم بگویم، شرکت دارد. گاهى در مباحث عرفانى حرفهاى قلمبه سلمبهیى زده مىشود که واقعاً کسى نمىفهمد معنى این حرفها چیست؛ یعنى استفاده از اصطلاحات عرفا و احیاناً بهکار بردن آنها در موارد نه چندان بجا ! مباحث عرفانى باید دل انسان را به خدا نزدیک کند؛ عرفان واقعى یعنى این؛ یعنى آن ذکر و یاد الهى را در انسان بهوجود بیاورد و بصیرت لازم را براى حضور در مقابل خدا ایجاد کند. این حضور هم درجاتى دارد. آدم هر وقت به خدا توجه مىکند، حضورى پیدا مىکند؛ اما در انسانهاى عارف و والامرتبه، این حضور خیلى عمیقتر و پُرمعناتر و پُرصفاتر است. عرفان باید در انسان صفایى ایجاد کند؛ این صفا با الفاظ خشکِ اینطورى بهوجود نمىآید؛ چون هیچ معنایى پشتش نیست. به نظر من با طرح بعضى از داستانها از جاهاى خوب، و بیان کلماتى از بعضى از بزرگان – همانهایى که واقعاً عارف و اهل معنا بودند – عرفان واقعى را در برنامهى خودتان مطرح کنید.
حالا ما عیب این برنامههاى عرفانى را گفتیم، به هنرش هم اشاره مىکنیم. من یک بار داشتم به یکى از همین برنامههاى عرفانى شما گوش مىکردم، دیدم جملهیى را از کتاب «چهل حدیث» امام نقل مىکند؛ آن جمله براى من خیلى مؤثر و گیرا بود. عجیب است که من کتاب «چهل حدیث» امام را دارم و نگاه هم کردهام؛ اما آن جمله را ندیده بودم. آن جمله راجع به این بود که انسان نباید به خداى متعال بگوید که با عدالت با من برخورد کن؛ چون خداى متعال بر او سختگیرى خواهد کرد. همان عبارت سادهى امام در آنجا، بسیار گیرا و مؤثر بود؛ اینها عرفان است. خود امام اهل معنا و اهل حال بود؛ آن چیزى که مىگفت، واقعاً آن را احساس کرده بود؛ لذا آن چیزى هم که از او صادر شده است، همان اثر را مىگذارد.
آن برنامهیى(۱۲) هم که شما(۱۳) پارسال در ماه رمضان در تلویزیون اجرا مىکردید، واقعاً همینطور بود؛ از یک انسان بزرگ و اهل معرفت، جملهیى گیرا به زبانى ساده نقل مىشد و انسان را منقلب مىکرد. برنامههاى عرفانى بایستى اینگونه باشد؛ والّا از لفاظى کردن و دایماً ملکوت و جبروت را بههم بستن، چیزى در نمىآید!
یکى از چیزهایى که در گروه معارف جایش خالى است، تاریخ تحلیلى اسلام است. بایستى آدمهایى که متخصص و اهل این کارند، به این امر بپردازند. البته یادم هست که در گذشته یک دورهى تاریخ اسلام به صورت سخنرانى گذاشته بودند و یک نفر از فضلاى قم هم هفتهیى یک بار آن را ادا مىکردند که به نظر من جالب نبود؛ نه ادا خوب بود، نه محتوا خیلى خوب بود، و نه خیلى تعریف داشت. کسانى هستند که در تاریخ تحلیلى اسلام دست دارند و واقعاً مىتوانند مسائل اسلام و جنگهاى پیامبر را تحلیل و بیان کنند.
من مىخواهم به شما عرض بکنم که مردم ما از زندگى و جنگهاى پیامبر تقریباً چیزى نمىدانند؛ همینطور جسته و گریخته چیزى شنیدهاند؛ مثلاً اگر یک منبرى داشته دربارهى موضوعى صحبت مىکرده، بعد به مناسبت، چیزى از جنگ خندق نقل کرده، مردم فهمیدهاند که جنگ خندقى هم بوده است؛ اما این جنگ خندق چه بود، چه موقع بود، با چه کسانى بود، شروعش به چه علت بود، حضرت تا کجا آن را ادامه دادند، چه کسى کشت و چه کسى کشته شد و سرانجام چه شد، واقعاً مردم نمىدانند! یا مثلاً جنگ حنین که در قرآن از آن نام برده شده – «و یوم حنین اذ أعجبتکم کثرتکم»(۱۴) – چه جنگى بوده است، مردم از ابعاد گوناگون آن اطلاع چندانى ندارند؛ حتّى از جنگ احد – که به خاطر حساسیت آن خیلى تکرار شده است – هنوز شناخت کامل و درستى ندارند! مردم باید بدانند که پیامبر چند جنگ داشته است؛ در چند مورد از این جنگها خود پیامبر حضور داشته است؛ در چند مورد حضور نداشته است؛ با چه گروهها و چه عناوینى جنگیده است؛ شعارشان در جنگ چه بوده است. این وقایع را دنبال کنید؛ آن وقت به تاریخ دورهى فترت برسید؛ یعنى بعد از رحلت پیامبر و دورهى خلفاى ثلاثه، تا امامت امیرالمؤمنین.
مردم ما از دوران خلافت امیرالمؤمنین هم چیز زیادى نمىدانند؛ مختصرى از جنگها را مىدانند؛ اما از تفصیلات آن اطلاعى ندارند. مردم همچنین از صلح امام حسن چیز زیادى نمىدانند؛ فقط چند تا کلمهى شعارى مىدانند؛ درحالىکه دربارهى این صلح کتاب نوشته شده و بحث و تحلیل شده است. من خودم چندین سال قبل از این، کتابى از شیخ راضى آل یاسین(۱۵) – از بزرگان علماى عراق – ترجمه کردم.(۱۶) ترجمهى این کتاب در سال ۱۳۴۸ منتشر شده است؛ الان باید محتواى آن کهنه باشد. دربارهى امام حسن، ذهنها و فکرها باید حرف نو بگویند؛ اما همانها هم گفته نمىشود؛ اینها مایهى تأسف است!
بعضیها خیال مىکنند که اگر بخواهند راجع به دورهى خلفا تحلیل کنند، حتماً باید با طعن به آنها همراه باشد؛ نه، طعن به خلفا در رادیو جایز نیست. اگر تاکنون این نکته را در جلسات قبل نگفتهام، الان عرض مىکنم که طعن به خلفا در رادیو مطلقاً جایز نیست؛ الان حرام شرعى است. داعیهى ما این است که مىخواهیم انقلابمان را به دنیا صادر کنیم؛ کدام دنیا؟ در درجهى اول، دنیاى اسلام است. آنوقت دنیاى اسلام که یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت دارد و حدود چهارپنجمشان کسانى هستند که به چیزهایى به شکل مقدسات اعتقاد دارند، شما بیایید به این مقدسات اهانت بکنید؟! آیا این انقلاب صادر مىشود؟!
خوب است بدانید – و لابد بعضى مىدانند – که در الجزایر وقتىکه بوادر و نشانههاى این نهضت فعلى ظاهر شد، یکى از کارهایى که کردند، این بود که یک رساله در باب عقاید شیعه نسبت به خلفا منتشر کردند، تا خوب رابطهى آنها را با انقلاب قطع کنند! حالا اگر یک وقت کسى عقیدهاش چیزى بوده و در جایى آن را گفته است، این به من و شما ارتباطى ندارد؛ ما باید مواظب باشیم که در رادیو چنین چیزهایى منعکس نشود. ما الان در حال ادارهى جامعهى اسلامى هستیم؛ نباید به مقدسات سایر مسلمین اهانت بشود.
بد نیست من خاطرهیى را براى شما نقل کنم؛ هرچند که به خیلى از دوستان هم این را گفتهام. امام یک وقت در اوایل انقلاب در سخنرانیهایشان از معاویه به صورت طعنآمیزى اسم مىآورند. شما مىدانید که من مدتى را در بلوچستان بودم و با خیلى از علماى آنجا دوست نزدیک هستم. مردم و علماى سنى آن منطقه، معاویه را مقدس مىدانند. به امام عرض کردم که در طرف شرق کشورمان، چند صد میلیون نفر معاویه را محترم مىشمارند و او را خالالمؤمنین مىدانند – البته بحق یا بناحق آن، مربوط به جلسهى بحث است – یعنى مسلمانان هند، پاکستان، بنگلادش و افغانستان اغلب سنى حنفىاند؛ اینها معاویه را محترم مىشمارند. امام گفتند عجب، من نمىدانستم! من بعد از آن در طول این ده، یازده سال یک جملهى طعنآمیز از امام راجع به معاویه نشنیدم. من خودم در نماز جمعه راجع به جنگ صفین و سایر جنگهاى امیرالمؤمنین صحبت مىکنم؛ اما اهانت نمىکنم. تاریخگویى، یک حرف است؛ اهانت، حرف دیگرى است. تاریخ بیستوسهسالهى بعد از رحلت پیامبر تا خلافت امیرالمؤمنین، یک تاریخِ قابل بررسى است؛ باید بررسى شود؛ اما در آن اهانت و جسارت به خلفا بههیچوجه نباید باشد.
مطلب بعدى راجع به سخنرانیهاست. در سابق هر روز هفته – غیر از جمعه – قبل از اخبار ساعت ۱۴ در رادیو سخنرانى مىگذاشتند، که بعضاً سخنرانى آدمهاى نه چندان شایستهى این کار هم از آنجا پخش مىشد! من یک وقت به مسؤول رادیو گفتم که شما سخنرانىِ سخنرانهاى ممتاز را بگذارید؛ نه کسى که وقتى سخنرانى مىکند، مثل کسى است که دارد تمرین منبر مىکند! واقعاً چه لزومى دارد که شما سخنرانى این آقایى که به اصول و ارکان سخنرانى واقف نیست، به صرف اینکه وجههى سیاسى دارد، از رادیو پخش کنید؟! این غلط است.
به نظر من قطع سخنرانى هم – که چند سال است در رادیو معمول شده – کار خوبى نیست؛ ظاهراً بعدازظهرهاى جمعه یکى، دو تا سخنرانىِ اینطورى مىگذارند. بعدازظهر جمعه وقتى است که شنوندههاى دیگرى دارد. باید از آدمهاى حسابى سخنرانى گذاشته بشود؛ آن هم نه هر سخنرانىِ آن آدمِ حسابى؛ بلکه آن سخنرانى او که به درد شما مىخورد؛ باید بگردید و اینگونه سخنرانیها را پیدا کنید و بگذارید.
البته آن بخشهایى از فرمایشهاى امام که پیش از خبر ساعت ۱۴ پخش مىشود،(۱۷) خیلى خوب و مناسب است. واقعاً من احساس مىکنم که هرکس به این یک قطره از آن مقوىِ فرمایش امام احتیاج دارد. ما باید هر روز یک قطره مصرف کنیم؛ چون آدم ویتامینش کم مىشود. حرفهاى مناسب و خوبى هم انتخاب مىشود. البته قدرى به شکل کار توجه بشود؛ گاهى احساس مىشود که ناگهان وسط فرمایش امام صدا قطع مىشود؛ چنین فراز و نشیبهایى هم باید ملاحظه بشود.
نکتهى دیگر راجع به قرآن و تواشیح است. من مدتى پیش در همین زمینه بلبشویى را در صدا و سیما احساس کردم؛ مثلاً یک نوار قرآن را چهار روز پشت سر هم مىگذارند؛ این چه لزومى دارد؟! گاهى اوقات چیزهاى بدترى هم بود که چون مربوط به تلویزیون است، آنها را رها مىکنیم. در همین زمینه، جمع متخصصى را معین کردهام تا راجع به تلاوتهایى که در رادیو و تلویزیون گذاشته مىشود، نظر بدهند؛ شما بایستى نظر این جمع را رعایت کنید. من بهطور کلى عرض مىکنم که اگر مىخواهید قرآن بگذارید، بگردید بهترین تلاوت را بگذارید. اینطور نباشد که ما براى اینکه بخواهیم جوانى را تشویق کنیم، قرآن او را بگذاریم! البته گاهى نوجوانانى مثل جواد فروغى هستند که قرائت قرآنشان در حد بالاست؛ این نه به عنوان تشویق، بلکه بهعنوان یک قرائتِ خوب مىشود از آن استفاده کرد؛ البته نه همهى قرائتهایش؛ بعضیهایش را که من دیدهام، انصافاً عالى است.
نکتهى دیگر در این زمینه، همین مطلبى است که ایشان(۱۸) گفتند؛ یعنى رعایت موازین موسیقى در این تواشیحها؛ که الحمدللَّه معلوم مىشود شما این کار را شروع کردهاید؛ این بسیار مهم است. من گاهى اوقات مىبینم که فارسها بدون توجه به موسیقى عربى، یک نغمهى عربى را مىخوانند! البته دستگاهها، همان دستگاههاست؛ آنها هم وقتى مىخواهند بخوانند، در همین دستگاههاى بیات ترک و همایون و شور مىخوانند؛ عجیب این است که همین اسمها را هم بیان مىکنند. مرحوم امیرى فیروزکوهى – که در موسیقى وارد بود – مىگفت هرکس هر صدایى از دهانش دربیاورد، در یکى از این دستگاههاست؛ ولو اینکه موسیقىِ غربى باشد؛ منتها اصول و مبادى خوانندگى آنها فرق دارد. لابد حرف مرحوم امیرى فیروزکوهى حجت است. در موسیقى ایرانى، اگر کسى به هنگام خواندن از دستگاهى خارج بشود، اهل موسیقى مىگویند گناه کبیرهیى مرتکب شده است؛ اما موسیقى عربى اصلاً یکى از لوازمش این است که از یک دستگاه به دستگاه دیگر بروند؛ غیر از این گناه کبیره است! لذا موسیقیدانهاى ایرانى از اینگونه قرآن خواندنها خوششان نمىآید؛ مىگویند از دستگاه خارج شد؛ غافل از اینکه اصلاً خارج شدن و از یک دستگاه به دستگاه دیگر رفتن، یکى از مبادى خوانندگىِ قرآنخوانهاى عرب است؛ خودشان هم این را مىدانند؛ از اول که شروع مىکنند، گاهى پنج دستگاه را طى مىکنند، تا وقتى که به آخر مىرسند و مجدداً به دستگاه اول برمىگردند؛ مثلاً از بیات ترک شروع مىکنند، وارد همایون مىشوند و سپس به شور مىروند؛ بعد آخر سر مجدداً به همان بیات ترک برمىگردند؛ لذا شما مىبینید که «صدقاللَّهالعلىّالعظیم»شان، با «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم»شان داراى یک آهنگ است. در چنین حالتى، اگر ما بیاییم قرآن عربى یا سرود عربى را بدون رعایت موازین آنها بخوانیم، چیز ناجورى از آب درمىآید و اصلاً به گوش نمىچسبد. اگر بناست تواشیح خوانده بشود، باید همانطور خوانده بشود.
از تواشیحهاى آنها هم خیلى نباید استفاده بشود. من مىبینم که این جوانان ما وقتى همخوانى مىکنند، عین همان چیزى را که آنها خواندهاند، تکرار مىکنند؛ واقعاً این تقلید محض لزومى دارد؟ این همه شعر عربى و دعا هست که مىتوان از آنها استفاده کرد؛ مثلاً مىتوانند قصیدهى «بُرده»(۱۹) را بخوانند که خیلى ممتاز و خیلى خوب است. دربارهى پیامبر و ائمه، عربها چهقدر اشعار خوب سرودهاند که در حد اعلاى فصاحت و بلاغت است؛ از اینها در تواشیح استفاده کنید.
البته این نکتهیى که عرض کردم، شامل دعاهایى که بعد از اذان صبح خوانده مىشود، یا دعاى روزها – که قبلاً خوانده مىشد و الان مدتى است آن را قطع کردهاند و ما هم گفتیم که قطع نکنند – نمىشود. اگر این دعاها را با سبک قرآنخوانىِ فارسى بخوانند – همین سبکى که در مسجدها مىخوانند – مطلوبتر است؛ آن آهنگهاى کشیده خیلى مناسب نیست. البته همین دیروز یا پریروز بود که دیدیم بعد از اذان دعایى با لحن عربى خوانده شد که خوب و دلنشین بود؛ اما اگر بخواهند آن را بِکِشند، چیز مطلوبى نخواهد شد. البته استثناهایى هم وجود دارد؛ مثلاً آن «ربّنا»هایى که شجریان خوانده و در ماه رمضان قبل از اذان مغرب مىگذارند، یک کار هنرى است؛ یک کار حالى نیست؛ مناسب نیست که بعد از اذان، کسى بخواهد آنطور چیزى را بگذارد؛ نه، بعد از اذان، به نظرم مىرسد که همین صداى معمولىِ مسجدىِ ما بهتر و مناسبتر باشد.
یک نکته را هم در خصوص اذانهایى که از صدا و سیما پخش مىشود، متذکر مىشوم. شما(۲۰) به اذان غلوش اشاره کردید؛ اما عیب اذان غلوش این است که آهسته گفته شده است؛ اذان استودیویى است؛ مثل اینکه براى خودش حدیث نفس کرده است. اذان ابوزید هم همینطور است؛ او هم براى خودش گفته است؛ اینها براى دیگران اذان نگفتهاند. ما در اینجا به آقایان قرّاء مصرى گفتیم که اذان باید از دل کنده بشود؛ یعنى اذان گلدستهیى بگویند؛ اذان استودیویى به درد ما نمىخورد! اذان گلدستهیى، مثل همان اذانى است که شما گفتهاید؛ یا اذان آقاى شریف که انصافاً از آن اذانهاى بسیار خوب و درجهى یک است. البته این اذان آقاى شریف، نسخهى بدل است؛ اصلش را یک عرب گفته است و من سالها پیش این اذان را شنیدهام. مرحوم عطاءاللَّه زاهد(۲۱) مىگفت که موسیقى متن فیلم محمّد رسولاللَّه را از اللَّهاکبر آن اذان گرفتهاند. اذان طوخى و اذان مؤذنزاده هم خوب است؛ اذان پُرحرارت و پُرمغزى است.
بناى ما بر این نبوده که در رادیو و تلویزیون، از اول تا آخر، همین چهار تا اذان را بگذاریم؛ نه، بنا بر این بوده است که اذان گفتن را نظمى بدهند؛ منتها براى اینکه خیلى شلوغ نشود، گفته شد که مرزى بگذارند. البته ممکن است گاهى بعضى از اذانها را هم بگذارند؛ اما توجه داشته باشید که اذان رسمى و دایمى رادیوى ایران که ما مىخواهیم در دنیا پخش بشود، باید – به قول شماها – یک اذان استاندارد باشد؛ یعنى بتوانیم آن را عرضه کنیم و بگوییم ما اینطورى اذان مىگوییم.
اذان چون عربى است، باید آن را به لهجهى عربى گفت؛ مثل قرآن، که اگر آن را با لهجهى غیرعربى بخوانیم، درست نیست. بعضیها در تقلید زبانهاى خارجى مقیدند که حتماً لهجه را رعایت کنند – که البته این لازم هم است؛ بالاخره اگر شما بخواهید با کسى به زبان انگلیسى یا عربى حرف بزنید، نمىشود مثل همان لهجهى فارسى با او حرف بزنید؛ باید به لهجهى خودش باشد – اما وقتى به نماز و قرآن مىرسند، متأسفانه وسوسهشان مىگیرد و مىگویند چه لزومى دارد که ما این «ولاالضّالین» را مَد بدهیم؛ همینطور مثل سایر کلمات به صورت عادى ادا کنیم! اینها غافل از این هستند که این «ولاالضّالین» بدون مَد، آن چیزى نیست که نازل شده است؛ اصلاً «ولاالضّالین» با مَد نازل شده است. اصول زبان این را به ما دیکته مىکند که اینطورى بگوییم؛ اگر اینطورى نگفتیم، مثل این است که اصلاً آن را نگفتهایم! البته اگر یک وقت کسى نمىتواند اینطور بگوید، گریبانش را نمىگیرند؛ اما بایستى درست گفت. نمىشود ما رعایت لهجه را نکنیم؛ لهجه خیلى مهم است.
یک نکته هم مربوط به زمان پخش اذان صبح در روزهاى مختلف سال است. چون زمان پخش اذان صبح در همهى ایام سال یکسان نیست، شما ملاک زمانى را برنامهى «شیرخدا»(۲۲) قرار دادهاید؛ یعنى قبل از ساعت ۶ باید ضرب «شیرخدا» زده بشود. اگر از نظر زمانى طورى شد که اذان یک ساعت با برنامهى «شیرخدا» فاصله داشت، اذان و دعا را به صورت مفصل مىگذارید؛ اما در ایام زمستان – که اذان نزدیک همان ساعت ۶ است – زمان پخش اذان را کوتاه مىکنید و دعا نمىگذارید و همان برنامهى «شیرخدا» را پخش مىکنید! در جمهورى اسلامى برنامهى «شیرخدا» ملاک نیست. آن ضرب زورخانه یک جنبهى سنتى و سمبلیک دارد؛ والّا هیچکس با آن ضرب ورزش نمىکند. من خودم چند سال زورخانه رفتهام؛ اصلاً این ضرب، ضربى نیست که بشود با آن ورزش کرد؛ مخلوطى از ضربهاى مختلف است که مردم فقط آن را گوش مىکنند؛ این غیر از دستورالعمل آن ورزشِ نرمشِ فرنگى است. پس این برنامه نمىتواند اصل باشد؛ اصل، اذان و دعاست.
چون ماه رمضان در پیش است، باید خیلى حواستان جمع باشد. چند روز پیش مدیران مراکزِ صدا و سیما در استانها اینجا بودند؛ به آنها هم گفتم که برنامههاى سحر را باید خوب تنظیم کنید.(۲۳) من دیدم دعاى سحر که خوانده مىشود، اصرارى هست که هر شب صداى کسى را بگذارند؛ این کار لزومى ندارد. اگر دو نفر با صداى خوب و با حالِ خوب دعاى سحر را خواندند، همان را بگذارند؛ چه لزومى دارد که هر شب صداى یک نفر را بگذارند که دلش را به دست آورده باشند؟!
خیلى اهمیت دارد که در قرائت دعاها، قطع و وصل جملات، صحیح و بجا باشد؛ تا آن کس که معناى دعا را مىفهمد، حالش خراب نشود! مثلاً خوانده مىشود: «بأبى انتم و امّى طبتم، و طابت الأرض الّذى فیها دفنتم»؛ در صورتى که باید گفته شود: «بأبى انتم و امّى، طبتم و طابت الأرض الّذى فیها دفنتم».(۲۴) این دعاها عبارات زیبایى است که اگر در قطع و وصل آن دقت نشود، واقعاً به زیبایى آن لطمه مىخورد.
من یادم مىآید که یک وقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسهیى در روزهاى جمعه تشکیل مىشد و ما هم گاهى در آن شرکت مىکردیم. در یکى از آن جلسات، یک نفر هندى – که از اساتید زبان فارسى بود – شرکت کرده بود. در آن جلسه تعریف کردند که ایشان از هند آمدهاند و استاد زبان فارسىاند و بر دیوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رویش بالا رفت و شروع به خواندن یک غزل از حافظ کرد؛ اما به قدرى آن غزل را بد خواند که بىاختیار همه خندهشان گرفت! حالا وقتى من مىبینم که بعضى از آقایان دعاها را اینطورى مىخوانند، به یاد آن جلسه و آن غزل حافظ مىافتم که آن استاد هندى خوانده بود!
بههرحال، از شما که این زحمت را قبول کردهاید و این بار سنگین را بر دوش مىکشید و مسؤولیتهایش را هم پذیرفتهاید، خیلى متشکرم. انشاءاللَّه خداوند کمکتان کند و توفیقتان بدهد که بتوانید این کار را ادامه بدهید.
والسّلام علیکم و رحمهاللَّه و برکاته
۱) بیانات در دیدار با اعضاى «گروه اجتماعى» صداى جمهورى اسلامى ایران (۲۹/۱۱/۱۳۷۰)؛ ر.ک: صفحهى ۵۶ همین مجلد
۲) مدیر وقت صداى جمهورى اسلامى ایران
۳) آقاى واعظى، مدیر وقت گروه «معارف اسلامى» صداى جمهورى اسلامى ایران
۴) برنامهى «ارمغان نور»
۵) برنامهى «قرآن و ترجمه»
۶) آقاى آزرم
۷) . ؟
۸) . ؟
۹) ۱۳۴۸ – ۱۲۵۵ ش)
۱۰) ۱۳۳۲ – ۱۲۶۲ ق)
۱۱) ۱۳۱۹ – ۱۲۵۴ ش)
۱۲) . ؟
۱۳) آقاى باقرى
۱۴) توبه: ۲۵
۱۵) ۱۹۵۳ – ۱۸۹۶ م)
۱۶) صلح امام حسن؛ پرُشکوهترین نرمش قهرمانانهى تاریخ
۱۷) برنامهى «راه امام، کلام امام»
۱۸) آقاى خونمرى، مدیر وقت «گروه ویژه»ى صداى جمهورى اسلامى ایران
۱۹) ۶۹۴ – ۶۰۸ ق )
۲۰) آقاى صبحدل
۲۱) ۱۳۷۰ – ۱۲۹۴ ش )
۲۲) برنامه «ورزش صبحگاهى»
۲۳) بیانات در دیدار با مدیران مراکز صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران در استانها(۷/۱۲/۱۳۷۰)؛ ر.ک: صفحهى ۲۰۷ همین مجلد
۲۴) مفاتیحالجنان، زیارت وارث