از سردر دانشگاه واردشدهایم،در بلوار اصلی دانشگاه ،دانشجویی بسیجی ایستاده است.ماشینها را به سمت حسینیه شهدای گمنام راهنمایی میکند.به حسینیه میرسیم.قبور شهدای گمنام را با شمع و پرچم تزئین کردهاند.میخواهم ابتدا به سراغ شهدای گمنام دانشگاه بروم .طبق معمول روزهای دیگر دانشگاه دخترها دورتادور قبور حلقهزدهاند. منصرف میشوم.به سمت در حسینیه میروم .یک چادر زدهاند به همان حال و هوای جبهه تزئین شده است.چند خانم در آنجا محصولات فرهنگی میفروشند.پیکسلهایی دارند که بروی آن عکس شهدا خورده است.انگار خیلی هم مورد استقبال دانشجویان قرارگرفته است. دو چادر به هم چسبیده هم در مقابل حسینیه زدهاند.یکی ورودی برادران دیگری ورودی خواهران.دم ورودی برادران؛ عظیم از بچههای بسیج دانشجویی نشسته است. هرچند ثانیه جیغی میزند”واکس صلواتی برای کمک به مردم کرمانشاه” ابتدا فکر میکنم قرار است صلوات به مردم کرمانشاه کمک کنیم.نزدیک میشوم میبینم کارتخوان و یک جعبه همروی میز است.البته عظیم کفش آقایان را واکس میزند.انگار خانمها کفش ندارند.از عظیم میگذریم(البته اگر بشود از عظیم گذشت)میرسیم به شیرکاکو داغ توی این هوای سرد بارانی پاییزی.سماوری روی میز قرار دادهاند و از دانشجویان بهصورت سلفسرویس پذیرایی میکنند.
مجری +راوی
وارد حسینیه میشویم،محمد از بچههای هیئت کربلا در حال پخش پلاستیک برای کفشهاست.این کارشان یعنی نظم و ترتیب دادن به این برنامههای مذهبی بسیار زیباست.یکی از دانشجویان هم در کنارش ایستاده است ؛دوربینم را آماده میکنم تا به تصویر بکشمشان آن دانشجو رو میگیرد.
مجتبی رمضانی مسئول تشکلها و دوستان حراست که از بردن نامشان به دلایل مسائل امنیتی و بعد از احوالپرسی وارد حسینیه میشویم. پس از قاری مجری شروع میکند.مجری هم مجری است هم راوی؛ ترکیب جالبی است که این چندساله مد شده است.البته این مد خوبی است جذاب است موردپسند است تا باشد از این مد کردنها …
راوی مادام بروی سن راست و چپ میشود. سخن میگوید.جمعیت رفتهرفته زیادتر میشود.بهمانند همه برنامههای مذهبی که برای خبر میرویم جمعیت خانم ها نسبت به آقایان سر دارد.علتش را نمیدانیم بههرحال اینگونه است .
مجری پورمحیا آبادی را برای عرض خوشآمد گویی دعوت میکند.دانشجویان دوستش دارند.استاد خوبی است.ایشان هماکنون در سمت نماینده ولیفقیه دانشگاه است.
خود را اسیر دنیا چه کردهای؟ / آینده بهگلنشسته لگدکوب میشود
پس از خوش آمد گویی بهرسم ادب و پاسداشت بزرگان این کشور و فرزندانی که آرامش دستان پدر را و بانویی که مهر همیشگی همسر را از دست داد از خانواده یک شهید برای پاسداشت دعوت میکنند.
برای تقدیم هدیهای کوچک به آدمهای بزرگ چندی از مسئولین دانشگاه کنار یکدیگر قرار میگیرند.پس از تقدیر از خانواده شهدا همسر شهید چندکلمهای را با دانشجویان شعر میخواند. دانشجویان به احترام سکوت کردهاند و صحبتهایش گوش فرا میدهند.قاعدتاً شاید خیلی از دانشجویان ایشان را از نزدیک و همسر شهیدشان را نمیشناسند اما معرفت دارند به این خانواده شهید و همه خانوادههای شهدا حب قلبی دارند. در این سالها اگر همه چیزمان را ازمان گرفتند بر این حب قلبی پیروز نشدند.میخواند: (مشروح خیمههای عزا حجله بقاست /تفسیر صبر مادرتان خوب میشود…خود را اسیر دنیا چه کردهای؟ / آینده بهگلنشسته لگدکوب میشود ) شعرش زیباست مجلس را زیباتر میکند.
برای خونه خشتی گلی عکس میگیری؟
پس از همسر شهید مجری حجتالاسلام میرعلی اکبری را دعوت میکند . از حسینیه بار دیگر خارج میشوم .دیگر خبری از بخار شیرکاکائوهای داغ نیست.به عظیم میگویم
-شیرکاکائوها چه شد ؟
دستش را میکند زیر میز واکسش؛ مثل شعبدهبازها یک لیوان قرار میدهد روی میز و میگوید :بفرما بردار این هم شیرکاکائو شما
مینشینم بروی صندلی کناری اش در حال گفتگو هستیم کودکی دوازده سیزدهساله میایستد روبهرویم زل میزند به دوربین .
میگوید برای خونه خشتی گلی عکس میگیری؟
-نه جانم خونه خشتی گلی نه ،اما خانه خشتی آره
+من بلد نیستم مث بچه تهرونی ها حرف بزنم
-این تهرونی نیستا ،خانه خشتی
+حالا از منم عکس بگیر بزن تو خونه خشته گلیتون
-جانم خااااااانه خشششششتی
+اون شب تو اوقاف یه آقای بود کتولهُ، کمر باریک عینک گردی هم داشت عکس از من گرفت زد تو همین خونتون ..
-آره همکارم بود ، این جا با کی آماده ای؟
+با مادِرم،اون دانشجوی اینجاست،به زنکا تو مسجد قرآن یاد میده
-یادواره زیاد میری؟
+هاع ، من ازی بچه لایجونیام ،خودم میرم اونجا کمک میدم
+حالا عکسمو میگری میگیری بزنی تو خشتی گلی ؟
-خااااااااانه خشتی ،وایسا تا بگیرم ازت.
خودش شبه میاندازد خودش جواب خودش را میدهد
از کودک جدا می شم ،باز میگردم قبور شهدا دیگر خلوت شده است .دارم عکس میگیرم که مجتبی رمضانی با چند همراه برای زیارت قبور میآیند. از فرصت استفاده میکنم،چیلیک عکسم را میگیرم. همانجا هستم که باز قبور شهدا شلوغ میشود،دانشجویان این مکان را زیاد دوست دارند.
وارد حسینیه میشوم بار دیگر میرعلی اکبری روش جالبی برای سخنرانی دارد خودش شبه میاندازد خودش جواب خودش را میدهد همه خوششان آمده است.
حسین یکتا نیامد
قرار بود حاج حسین یکتا بی آید که نیامده است ، تماس تلفنی میگیرد.تماس را پشت میکروفن قرار میدهند.ایشان میگوید بچههای خوشگلم ببخشید، در کرمانشاه هستم .قرار بود امشب پیش شما باشم چهکار کنیم که زلزله خبر نمیدهد… یکوقت دیگر جبران میکنم…شما هم سرتان خلوت شد بیاید کمک … یک خاطره هم میگوید برایمان مجلس هوایی شده است … حاج حسین قطع میکند.به یاد کنسلی برنامه هفته قبل یکی از تشکلها میافتم این کجا و آن کجا …
روضه مادرمان را بخوان
مجتبی رمضانی بر روی سن میآید.مداحیاش را آغاز میکند .شروع که میکند آرامآرام حسینیه گریه میکند.خاطرهای میگوید.میگوید تا قبل از آمدن تا همین دم در حسینیه میخواستم روضه حضرت معصومه را بخوانم.اینجا که آمدم همه از دم در میگویند روضه مادرمان را بخوان … هنوز صحبتش تمام نشده است صدای دانشگاه صدای گریه میشود. هزار چهارصد سال این غم جانگداز دل شیعه علی را به آتش میکشد .. پس از روضه سینهزنی انجام میشود .مجتبی رمضانی میخواند :
مولا اهل صحبت و صلحه؛ بین کفر و فتنه نبود
وایسادیم تو معرکه؛ تا نابودی آل سعود
علیه طاغوت و شاهش؛ علیه کفار داعش
شیعه شبیه طوفانه؛ مثل سجیلِ
مرکز اصلیِ فتنه تو اسرائیلِ
قلب این مشرکین سرد و تاریکِ
روز نابودیِ فتنه نزدیکِ
دانشجویان باجان دل سینه میزنند و پس از مداحی مجتبی رمضانی این از خاک تا افلاک هم به پایان میرسد.
گزارش و عکس :امیررضا دهشیری