به گزارش خانه خشتی ، بیست و یکم تیرماه سالروز قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب و در دفع از غیرت مردان و عفت زنانشان به عنوان روز عفاف و حجاب نامگذاری شده است، روزی که به دستور رضاشاه نزدیک به ۲ هزار نفر در صحن مسجد گوهر شاد به خاک و خون کشیده شدند.
به پاسداشت این روز به سراغ مهلا دختر رفسنجانی رفتیم پس از مدتی بدحجابی به حجاب روی آورده است، اینکه چه اتفاقی برای این دختر افتاده برای چنین انتخابی را از زبان خودش بشنوید:
خانه خشتی: از وضعیت حجابت قبل از این تحول بگو:
مهلا: من مانتویی بودم و همیشه لاک و موهایم را فر میزدم رژ لب داشتم. شال را به زور روی سرم تحمل میکردم شلوارهای تنگ قد نود میپوشیدم.
حجاب درستی نداشتم ولی کاملا بی حجاب هم نبودم. من قران میخواندم و در ماه محرم و صفر عزاداری میکردم اما به حجابم اصلا توجهی نداشتم و همیشه چادری ها را مسخره میکردم و نسبت به حجاب و چادر مشکی تنفر داشتم.
وقتی اطرافیانم به من میگفتند که حجابم را رعایت کنم لج میکردم و هر روز وضعم بدتر میشد مخصوصا وقتی دوستان بدحجابی نیز داشتم.
اقوام مادرم زیاد اهل حجاب نبودند اما اقوام پدرم باحجاب بودند و این امر باعث شده بود زمانی که در جمع خانواده پدریم بودم متلک های خاصی بشنوم و به شکل آدم عجیب و غریبی باشم.
اگر مهمانی دعوت بودیم و من تیپ خاص خودم را داشتم اقوام پدریم متلک میگفتند و مادرم با اینکه ناراحت میشد اما میگفت نحوه پوشش دختر من به خودش مربوط است.
خانه خشتی: چه اتفای افتاد که تصمیم گرفتی با حجاب شوی؟
مهلا: من در یک برهه از زندگیم مشکل بزرگی برایم پیش آمد به نحوی که همه اطرافیانم گفتند از دست ما کاری بر نمی آید.
دو سال پیش استادم گفت مهلا باید در زندگیت به آرامش برسی به دنبال این آرامش باش.
خانه خشتی: آرامش را در چه چیزهایی میدیدی؟
مهلا: من زیاد برای پیدا کردن این آرامش تلاش کردم.سعی میکردم آرامش خودم را در مهمانی با دوستانم، بازی کردن با یک توله سگ، رقصیدن و خیلی کم در قرآن و نماز خواندن پیدا کنم.
همیشه پرخاشگر بودم و با خانواده اختلاف داشتم و منظور استادم از آرامش یک نوع آرامش قلبی و وجودی بود.
خانه خشتی: از شروع تصمیمت برای با حجاب شدن بگو
مهلا: یک روز من و پدرم برای یک سفر تفریحی به کرمان رفتیم که تصادف بدی کردیم و ضریه روحی زیادی به من وارد شد در حدی که خواب تصادف را میدیدم و افسرده شده بودم نمیتوانستم صحبت کنم.
بعد از این اتفاق یک شب به صورت اتفاقی در اینترنت مطالبی درمورد بهشت و جهنم و وضعیت زندگی انسانها و استقبال از آنها در جهان دیگر میخواندم.
یک لحظه احساس کردم تمام بدنم گر گرفت و با خودم فکر کردم من دیگر چه چیزی از دنیا میخواهم.من که تا حد زیادی آزاد بودم و هر خوشی که میخواستم را داشتم پس زندگی دومم چی؟ من هیچ کار خوبی نداشتم.
این باعث شد تصمیم بگیرم اخلاقم را عوض کنم و تصمیم اولم تنها برای اخلاقم بود.
فهمیدم چقد از راه را اشتباه رفتم تمام شب را با گریه سر کردم و تصمیم به توبه کردن گرفته بودم اما من که همیشه بی حجاب بودم چطور میتوانستم یک شبه باحجاب شوم؟
فردای آن شب گروه طلایه داران راه نور و حاج آقا صفری به مدرسه ما آمدند و جرقه ای شد برای تصمیم بر حجابم.
گروه طلایه داران ابتدا با برنامه های طنزشان باعث شادی ما شدند اما صحبت های بعدی حاج اقا که به صورت اتفاقی درمورد حجاب داشتن بود باعث شد همه گریه کنند.زنگ کلاس که خورد زمانی که بچه های کلاس من را دیدند تعجب کردند و گفتند مهلا توهم گریه کردی؟؟ اخه اکیپ ما از بچه های بی حجاب کلاس بود و بقیه بچه ها باحجاب بودند.
صحبت های حاج اقا خیلی تاثیر گذار بود.پیش اکیپ باحجابم رفتم که سال به سال بهشون سر نمیزدم و گفتم پنجشنبه برویم گلزار شهداو یکی از دوستام که مثل خودم بد حجاب بود هم حرفم را تایید کرد و در واقع یک همپا پیدا کردم.
خانه خشتی: رفتار اطرافیانت بعد از متحول شدن چطور بود؟
مهلا: بعد از متحول شدنم دوستانم مسخره ام میکردند و میگفتند مهلا تو جو گیر شدی و بعضی از آنها سر همین مسئله با من قطع رابطه کردند.
این زیاد آزارم نمیداد چون من حجاب را انتخاب کرده بودم.
خانواده وقتی من را با پوشش جدید میدیدند مسخره میکردند و متلک میگفتند اما تغییر رفتار و محبت بیشتری که نسبت به من داشتند را به وضوح احساس میکردم.
قبل از حجاب داشتن نگاه های مردم اذیتم میکرد.خیره به من نگاه میکردند.اما الان که حجاب دارم در جامعه راحتتر رفت و آمد میکنم و خانواده هم راحتتر اجازه میدهند که بیرون بروم.
خانه خشتی: این متلک شنیدن ها باعث نشد که از انتخابت برگردی؟
مهلا: من به قدری از انتخاب چادر خوشحال بودم که آزار دیگران اهمیت زیادی برایم نداشت. چند بار پیش آمد که از تصمیمم برگردم و یا خودم میگفتم چرا اینکار را انجام دادم و خودم را اذیت میکنم و میخواهم مثل قبل راحت باشم اما یک نیروی جاذبه درون قلبم حجاب را برایم نگه میداشت و کمک میکرد که چادر را از خودم دور نکنم.
خانه خشتی: در قضیه ی باحجاب شدنت چه کسانی نقش داشتند؟
مهلا: اقای صفری و گروهشان، خانواده ام که تنهایم نگذاشتند و شهید ابراهیم هادی.
زمانی که بی حجاب بودم یکی از بچه ها به من پیشنهاد داد کتاب شهید ابراهیم هادی را بخوانم.خواندن این کتاب هم در متحول شدن من بی تاثیر نبود.
اخلاق خوب شهید ابراهیم هادی مردانگی و مرام او باعث شد به یک الگوی تمام معنا و عالی برای من تبدیل شود.
خانه خشتی: بعضی ها هستن که تصمیم بر حجاب میگیرند اما بعد از چند بار متلک شنیدن از تصمیم خود برمیگردند به این افراد چه توصیه ای داری؟
مهلا: به نظرم باید یک تصمیم قاطعانه و مصمم بگیرند و مدام به فکرت آخرت باشند در این صورت هیچ چیزی مانع انها نمیشود.
خانه خشتی: مهلا جان در آخر برای دختران دیگر چه آروزیی داری؟
مهلا: آرزو میکنم همانطور که من به ارامش قلبی رسیدم انها هم خدا را در زندگیشان پیدا کنند.
گفت و گو از ریحانه حسن رحیمی
تنظیم: مریم مرادی