پایگاه اطلاع رسانی خانه خشتی رفسنجان

روستاهای آمیخته با درد و محرومیت ریگان / آرزوهای کودکانه در انتظار توجه مسئولین

به گزارش خانه خشتی ؛ همیشه وقتی از فقر حرفی به میان می آمد کودکان کار و یا افراد ناتوان در تامین مخارج معیشتی خود ،در ذهنم  تداعی می شد ،وقتی کمی دقیق‌تر نگاه کنیم خانوارهایی را می بینیم که به سختی می‌توانند از پس حداقل امکانات زندگی‌شان برمی آیند، نمونه آن را  در بازدیدی که به همت بسیج رسانه رفسنجان و با حضور جمعی از خبرنگاران این شهرستان از مناطق محروم شهرستان ریگان صورت گرفت مشاهده کردیم.

صبح روز جمعه ۱۴ تیرماه ۹۸ ساعت ۵:۳۰ بامداد با جمعی از خبرنگاران رفسنجان ،راهی شهرستان ریگان از مناطق استان کرمان شدیم .

تقریبا ساعت ۱۰:۳۰ صبح  دقیقه بود که بعد از گذر از چند روستای شهرستان ریگان به روستاهای بخش گنبکی رسیدیم و مستقیم به مدرسه جواد الائمه شلتوک سری زدیم مدرسه ای که در سال ۵۷ ساخته شده بود و قریب ۴۰ سال از ساخت آن می گذشت ،دیوارهایی که نیمی از گچ هایشان ریخته شده بود و چند نیمکت و یک تخته  زهوار در رفته درکلاس ها خودنمایی می کرد و کودکانی را دیدم که تنها کورسوی امیدشان به بچه های گروه جهادی (که برای آموزش به این مناطق آمده بودند)بود .

از در مدرسه که وارد شدم با استقبال گروه جهادی دانشگاه ولی عصر رفسنجان روبرو شدیم وقتی به کلاس ها سری زدم با سر و صدای با شوق و ذوق کودکانی روبرو شدیم  که در چشمان معصومشان برق شادی موج می زد و دانشجویانی از گروه جهادی رفسنجان را  دیدم که در اوج گرما روزهای گرم تابستانی ،زیر تابش مستقیم آفتاب، مشغول فعالیت و خدمت رسانی بودند؛ دانشجویان مقاطع مختلف دانشگاه ولی عصر (عج) با خلوص نیت، برای آبادانی روستاهای بخش ریگان پای در عرصه اردوهای جهادی گذاشته بودند.

فردای آن روز به روستای ملک آباد و شیرآباد ریگان رفتیم در ابتدای ورودمان به این روستا با استقبال بی نظیر بچه ها و خانواده هایشان روبرو شدیم ،بچه هایی که هر کدام به امیدی آمده بودند که شاید گره ای از مشکلاتشان را باز کنیم،لباس مندرسی را  بر تن برخی از بچه ها دیده می شد که بسیار ناراحت کننده بود مدرسه را مشاهده کردم که هیچ شباهتی به مدرسه نداشت، از امکانات ابتدایی در آنجا خبری نبود، برخی پابرهنه، برخی با کفش های لنگه به لنگه و لباس های مندرس ،زنان بچه به بغل که هزاران درد و رنج  از سرو رویشان می بارید،مردانی را دیدم که با لباس محلی برخی در کنار موتورهایشان و برخی تکیه بر درخت ایستاده بودند و نظاره گر ما بودند ،گویی در ذهنشان این موضوع تداعی می شد که ما شاید راه را گم کرده ایم و اتفاقی به روستای آنها رسیده ایم ، تابش خورشید سنگ ها را داغ کرده بود ولی انگار این داغی بر پاهای برهنه بچه ها اثری نداشت ولی صورتشان را سوخته بود و دستان کوچکشان را پینه بسته کرده بود، نه توپی و نه عروسکی برای بازی داشتن تنها وسیله بازی اشان سنگ و خاک داغ بود، اگر همین بچه ها را کمی حمام می کردی و لباس تمیز و زیبا بر تنشان می پوشاندی همانند عروسک زیبا و قشنگ می شدند.

فقر و محرومیت از سر و روی آنان می بارید، برای دلجویی گاهی همبازیشان می شدیم و گاهی با صحبت هایمان لبخند را بر لبانشان می نشانیدم وضعیت آنجا آنقدر وخیم بود که نمی توان عمق فاجعه را توصیف کرد .

وقتی در بین جمعیت قرار گرفتیم هر کدام حرفی برای گفتن داشتند یکی از نبود سرویس بهداشتی و امکانات ابتدایی و نداشتن مدرسه گفت ،یکی از فقر و نداری ،دیگری از پدر مریض و نداشتن مایحتاج زندگی ،در چشمان هر کدام نوعی نیاز موج می زد ،با دیدن بچه ها یک لحظه یاد کودکی خود افتادم ،همان روزهایی که گاهی می گویم ای کاش هیچگاه تمام نمی شدند سال تحصیلی  که تمام می شد با لذت وصف نشدنی در کلاس های مختلف ورزشی شرکت می کردیم شهریور که می شد مدام به پدر و مادر یادآور می شدیم که کیف جدید می خواهم فکر نکنید با کیف سال گذشته به مدرسه می روم کفش بهتر می خواهم فکر نکنید با همین کفش ها مدرسه می روم،همه ما  هیچگاه لذت خرید مداد و پاک کن و دفتر و جلد کردن کتاب هایمان را فراموش نمی کنیم  شاید اگر مدرسه را دوست نداشتیم اما برای نشان دادن وسایل نو هم که شده دوست داشتیم زودتر مدرسه ها باز شوند و جلوی هم کلاسی هایمان پز لباس جدید و کیف و کفش جدیدمان را بدهیم  بدون شک هیچگاه این لحظات را فراموش نمی کنیم و همیشه به یادمان هستند، مدادها، دفترها و کتاب هایمان را مرتب در کیف می چیدیم و شب بالای سرمان می گذاشتیم فردا صبح که بیدار می شدیم آن را باز می کردیم و از اول نگاه می کردیم پدر می گفت فلان مداد، اما ما پا فشاری می کردیم که نه آن یکی بهتر است، مداد رنگی ۱۲ تایی نمی خواهم من مداد شمعی و رنگ های ۲۴ تایی می خواهم، آن پاک کن سفید رنگ و کشیده را می خواهم و مدادتراشی که چرخ دارد را دوست دارم؛ آری کودکی هایمان اینگونه گذشت…

گذشت و اکنون بزرگ شده ایم آن روزها برایمان خاطره است داشته ها و نداشته هایش هر کدام خاطره ای زیبا و تلخ هستند که گذشته ما را رقم زده اند در کودکی مان  چشیدن  طعم  داشتن وسایل نو بسیار لذت بخش بود، آن طعم هنوز فراموش نشده است .

اما امروز ما در روستاهای ریگان هستیم کودکانی که نمی توانند لذت داشتن کیف، کفش و مداد نو را بچشند، هستند کودکانی که به دلیل نداری حتی نمی توانند به مدرسه بروند یا اگر وقتی برای روز اول بخواهند به مدرسه برسند گونه هایشان خیس است.

دیدن بچه های این مدرسه دل هر رهگذری را به آتش می کشید، گویی کودکی این بچه ها با فقر و نداری رقم خورده است ،محرومیت بر پیشانیشان حک شده است نه از لباس نو خبری است نه از دفتر و قلم و نه از عروسک و اسباب بازی ،دخترکان آفتاب‌سوخته و لاغر  که بالاتر از سال ششم نمی توانند درس بخواهند و به علت نداشتن مدرسه پایه هفتم ،مجبورند به ازدواج ناخواسته در سن پایین تن بدهند ،زنان بی سرپرستی که توانای سیر کردن شکم بچه هایشان را ندارند و فقط زندگی خود را با یارانه سپری می کنند ،مردانی که با دستان پینه بسته و صورتان آفتاب سوخته ،شغلی ندارند و تنها گه گداری به کشاورزی می پردازند اینجا جایی است که درد را از هر طرف بنویسی درد است .

امروز قصه مردمان روستای قاسم آباد و ملک آباد شیرآباد با دیگر مردمان این دیار فرق می کند،روستایی که امروز سایه محرومیت، روشنی این خاک و آب را در هم آمیخته و بجز کلمه محرومیت و نداشتن زیرساختها چیزی برایشان رقم نخورده است.

کودکان ملک آباد شیرآباد ، به دلیل داشتن فقر زیاد و مشکلات زیاد زندگی از کمترین امکانات بی بهره هستند و به جای اینکه دوران کودکی خود را با بازی و اسباب بازیهایشان سپری کنند عمری را برای پیمودن راه برای آوردن آب سپری می‌کنند و آرزوهای کودکانه آنها به سرابی در آینده برایشان بدل شده است.

شهناز خانم ۳۲ ساله ۶ تا فرزند دارد از کمبود امکانات می گوید ؛ما هیچ درآمدی نداریم ،هیچ کس به ما سر نمی زند دولتیها برای ما هیچ کار نمی کنند فقط چندساله که یک مدرسه ای ساختند ولی هیچ امکاناتی نداریم آب خوردن ما از زیر زمین جایی می آید که شب ها  سگ ها از آب آن می خورند .

الهام دختر ۱۴ ساله این روستا از نبود پول و هزینه برای مدرسه رفتن حرف می زند و می گوید :برای رفتن به کلاس هفتم باید به رحمت آباد برویم راهش دور و هزینه اش هم ۶۰۰ هزار تومان است پدرم می گوید من پول ندارم ولی من آرزو دارم به کلاس بالاتر بروم ما اینجا خیلی مشکل داریم بی آبی هست ،کولر و آب سردکن و سرویس بهداشتی نداریم .

دختر دیگری در تکمیل صحبتهای الهام می گوید :ما اینجا سرویس بهداشتی نداریم پدرم مریض و یبکار است است پول عملش زیاد است کسی به ما کمک نمی کند .

مهناز ۱۵ ساله از مشکل اعصاب و روان پدرش می نالد و می گوید :داداش دیگری هم دارم مشکل روانی دارد کسی به ما کمک نمی کند امسال باید بروم کلاس هفتم بودجه نداریم پول ثبت نام نداریم این مدرسه خیلی قدیمی است پدربزرگهای ما در این مدرسه درس می خواندند این مدرسه تا چند سال دیگر خراب می شود کسی نمی آید مدرسه را درست کنه بودجه ای نداریم که کفش و لباس برای مدرسه بخریم .

ریحانه ۱۳ ساله کلاس هفتم است از مشکل نبود مدرسه می گوید:ما حمام نداریم ،سرویس مدرسه ندارم که بتوانیم از این روستا به روستای دیگر برای مدرسه بروم ،خیلی از بچه ها مدرسه نمی روند دخترها اینجا را ۱۲ سالگی عروس می کنند برخی درسشان خوبه می توانند درس بخونن ولی امکانات نیست خیلی دوست دارم دکتر شوم ولی  نه پولش داریم نه امکاناتش رو .

وقتی می گویم یک آرزو بکن بغض می کند و می گوید :خدا کنه همه مشکلات اینجا رفع شود ،پدر و مادرم شفا پیدا کنه ،آرزو دارم به زور عروس نشم چون هر که درس بخواند به زور عروسش نمی کنند .

پسر بچه دیگری از آرزوی خود می گوید :دوست دارم مدرسه مان درست بشه ،امسال فکر کنم نتوانم مدرسه بروم ،بابام مریضه و کارگری می کند پولش نمی رسه ،هیچکس به ما سر نمی زند معلمان نمی آیند اینجا درس بدهند .

سکینه جلالی دو تا بچه دارد ساکن این روستاست از نداری می گوید :بچه هام مریض هستند پول نداریم ببرمشان دکتر ،شوهرم بیکار و علیل است .

رویای ۱۴ ساله هم از رنج بیماری خانواده اش می گوید :خواهرم تالاسمی دارد باید ۱۵ روزی یکبار بریم بم ولی هزینه اش نداریم مادرم مریض است ،پدرم فوت کرده است ،اینجا مدرسه ای نداریم بزرگترین آروزی من سلامتی مادر و خواهرم است و هیچکس به ما سر نمی زند .

خانمی دیگر از نداشتن شناسنامه می گوید:تو رو خدا خانم ،به ما کمک کنید ،ما هیچکس رو نداریم ،شناسنامه نداریم کمیته امداد به ما کمک نمی کند شیرخشک بچه ام را آزاد می گیرم .

عصمت ۳۰ ساله دارای ۳ فرزند می گوید :ما فقط با یارانه زندگی می کنیم ،۹ سال است که ازدواج کردیم خونمون خشت گلیه، امکاناتی نداریم یکبار از طرف سپاه آمدن و مقداری خوراکی برایمان آوردند دیگر کسی نیومد .

دختر ۹ ساله اصرار داشت حرف بزند و از مریضی بی بی اش بگوید به زور از میان خیل عظیم بچه ها خودش را به من رساند و گفت : یک هفته است که هیچی نداریم، پدرم کشاورز است خونمون سقف نداره ،بی بی ام مریض است ،دکترا گفتند میمیره ،ما پولی نداریم ببریمش دکتر.

وقتی از آرزویش می پرسم می گوید :دوست دارم معلم بشم .

زهرا ۱۴ ساله از نداشتن سرپرست خانواده می گوید و با حالتی اشک آلود می گوید :پدرم فوت کرده ،ما درآمد نداریم مادرم مریضه ۴ تا خواهر و برادر هستیم مادرم خیلی سختی می کشه .

بعد از مصاحبه ، گرفتن گزارش و توزیع هدایایی  که ازچند هفته گذشته توسط بچه های خانه خشتی و به همت خیرین و مردم مهربان رفسنجان تهیه شده بود با بچه ها این روستا خداحافظی کردیم و به روستای دیگری رفتیم از روستا که دور می شدیم بچه های این روستا با ذوق وشوق دنبال ماشین ما می آمدند گویا در چشمانشان امیدی درخشیده بود و در دلهایشان خدا را شاکر بودند .

بعد از این روستا به چند روستای دیگر هم سر زدیم و با مردم آنجا به گپ و گفت و گو نشستیم در آن روستاها هم محرومیت فقر موج می زد مردمان این منطقه بسیار مهربان و میهمان نواز بودند با آنکه چیزی در بساط ندارند ولی از ما استقبال کردند هر چه می رفتیم گویا محرومیت تمامی نداشت وضعیت آن روستاها فجیع تر از روستای های دیگر بود .

ساعت ۱۲ ظهر بود که به جاده آسفالت رسیدیم ، داغی هوا صورتمان را نوازش می کرد و هنوز می بایست طی طریق کنیم تا به محل اسکان برسیم  و پس از آن۵ تا ۶  ساعت در راه بودیم تا به رفسنجان برسیم.

در هنگام بازگشت به رفسنجان به این فکر می کردم تمامی زندگی مان در رفسنجان  تجملاتی و چشم هم چشمی شده است، در مصرف آب و برق و دیگر موارد افراط و تفریط می کنیم و حاضر نیستیم حتی یک بار نام و کلام خدا را بر زبان بیاوریم و سپاسگوی این همه نعماتش باشیم ،اگر در زندگی خودمان چیزی کم و کاست داشته باشیم زمین و زمان را به هم می دوزیم و کفران نعمت می کنیم و این در حالیست که در مناطق محروم به دور از تمامی امکانات رفاهی و مدرن با دلهایی آرام، صاف و ساده و مهربان زندگی می کنند و بارها خدا را شکر و سپاس می گویند.

رفتن به مناطق محروم و از نزدیک با مردم آن دیار حرف زدن و گوش دادن به حرف های کودکان بازمانده از تحصیل که تنها آرزوی کوچشکان به جای داشتن عروسک و اسباب بازی ،رفتن به مدرسه است و به تصویر کشیدن فقر و محرومیت این مناطق ، می تواند این موضوع را ما یادآوری کند که قدر نعمت ها و داشته های خود را بدانیم و شاکر باشیم و همچنین برای مسئولین کشور می تواند تلنگری باشد که بیشتر به این مناطق رسیدگی کنند چراکه ریشه بسیاری از معضلات و آسیب های اجتماعی کشور در معضلی به نام فقر خلاصه می شود .

انتظار این است که مسئولان در راستای عمل به اسناد بالادستی کشور که در همه آنها بدون استثناء به توسعه مناطق محروم و گسترش عدالت اشاره شده است، حتی اگر شده یک بار به روستاهای ریگان سفر کنند و پس از درک عمق محرومیت تلاش ویژه ای برای رهایی این منطقه از مجموعه ای تمام نشدنی از مشکلات آغاز کنند.

به رغم آنکه همیشه به گفته های مسئولان، رسیدگی به مشکلات نیازمندان و تحقق عدالت در دورترین نقاط کشور  مورد تأکید قرار گرفته است ولی بررسی ها نشان می دهد هنوز در این راه کاستی های فراوانی وجود دارد و هستند مردمانی که شب و روزشان به سختی می گذرد و مسئولان سراغی از آنان نمی گیرند مانند روستاهای شهرستان ریگان به کلی از یادها رفته اند و حتی کسی جویای حالشان نیز نمی شود.

در منطقه ایی که سفر کردیم صحبت از گاز شهری، آب شرب لوله کشی شده، سیستم گرمایشی و حتی سرویس های بهداشتی برای اهالی یک آرزوی بزرگ است که تصور نمی شودآنقدر این منطقه از کشور محروم و ناشناخته است و مردمش در فقر و محرومیت زندگی می کنند که در تصور هیچ انسانی نمی گنجد .

امید داریم با تصویر کشیدن فقر و محرومیت این روستاها بتوانیم دردی از دردهای مردم این دیار را به گوش مسئولین برسانیم و شاهد تحولی در این روستا در آینده ای نه چندان دور باشیم .

گزارش از منیژه نوروزی

انتهای پیام/

 

 

 

 

خروج از نسخه موبایل