نامه به حاج علی
به گزارش “خانه خشتی”؛نامه به یک بسیجی عارف عاشق …به حاج علی محمدی پور..او که در قلب زمان جاریست.. سلام بر تو مرد خدا و “بسیجی شهید” حضرت روح الله… حاجی جان بگذار از تو بگویم..هرچند که غریبی بیش نیستم… حاجی جانم از آن زمانی که از سرنوشت یاران بسیجیت در آینده میگفتی….. “چه کسی […]
به گزارش “خانه خشتی”؛نامه به یک بسیجی عارف عاشق …به حاج علی محمدی پور..او که در قلب زمان جاریست..
سلام بر تو مرد خدا و “بسیجی شهید” حضرت روح الله…
حاجی جان بگذار از تو بگویم..هرچند که غریبی بیش نیستم…
حاجی جانم از آن زمانی که از سرنوشت یاران بسیجیت در آینده میگفتی….. “چه کسی پنجرهها را باز خواهد کرد” …”و چه کسی پشت افقها را خواهد دید”…”چه کسی رها خواهد شد و چه کسی اسیر و چه کسی زخمی”.
آنگاه که به اشاره دست گفتی..یک قدم مانده به دژ مرا افتاده خواهید دید یاران..اما این پایان قصه نیست..بیشک آغاز حیات من است….یاران پا بگذارید بر جسمم که عاشقانه تا آخرین لحظه به عشق حق تپید..پا بگذارید بر جسم زخمی که مرهم آن نسیم بارانی بود که سرانجام شششو داد این تن خاکیم را…
آمدم حاج علی جانم از دورهای دور آنجا که انسانها مسخ شده اند…آدم آنجا تنهاست…………..
آمدم تا بگویم عشق را پایانی نیست..آمدم تا بگویم که زیارت کعبه عشق واجب تر از حتی زیارت مزار مادر است..آمدم بگویم حاجی جان که مگر ما مرده باشیم که پرچمها بیفتد..آمدم تا بگویم بسیجان حضرت روحالله هرچند پیر شدند ولی در هر جای این دنیای خاکی که هستند ماموریت خود را میدانند که چیست…و این قصه از زمان هابیل و قابیل است که بر دوش نسل هاست و پایانی ندارد..
حاجی جان بلند شو و ببین که یارانت که گذر زمان ابر سپیدی بر صورت ماهشان پاشیده است ولی هنوز عاشق باقی ماندهاند…و گرفتار کوچه یار..آنهایی که آدرست را به من دادند..از حاج جلیل و حاج رضا میگویم…حاجی جان حتی بیسیمچیت را نیز دیدم..حاجی آنقدر گریه کردم که رسوا شدم..یعنی دست خودم نبود…گویی که سالها بود که ترا میشناختم و همراهت همه جا بودم…شاید تو گمشده قسمتی از من بودی که دوباره پیدا کرده بودم حاج علی جانم…
از زمانی که با نذر و نیاز مادر به دنیا آمدی و چراغ روشنی خانه شدی، از عشق به مادر، از اصرارت با نماز اول وقت، از حساسیت به بیت المال مردم، از تحمل سختیها در والفجر ۸، از تاولهای شیمیایی در بدنت، از خوردن تهمانده غذا بسیجیانت، از نمازها و نیازهای شب هنگامت،از دیدن مولا حیدر قبل از عملیات کربلای ۵ و پرچمی که دست تو داد تا در کنار دژ بکوبی ، از خط شکنی تو دلبرم تا قلب خط سوم عراق، از درد زخمهای ترکشها که نتونستی به مادر بگویی، از لحظاتی که گفتی خود و برادرت حسین پاداشتان را خواهید گرفت، از لحظه افتادنت و ماندنت پای دژ دشمن و گذر یارانت در تاریکی شب بر جسم مطهرت, از وصیت نامهات که گفتی که از خدا حتی برای آن سرباز عراقی قاتلت شفاعت خواهی طلبید….و از زمانی که به خواب پدر آمدی و آب ظرفی را دم در خانه خالی کردی و گفتی” ببین بابا از این دنیا من چیزی با خود نبردم”
حاجی میبینی که من همه جا همراهت بودم..و عکس ترا در اول کوچههای دلم اویزان کرده ام..کوچههایی که رد پای همه شما را در آن هنوز به یادگار مانده است..
سلام بر تو حاج علی عزیزم ..روزی که به دنیا آمدی، روز شهادتت و روزی که شفاعتگر بندگان خدا خواهی بود انشاالله..
حاجی جان دعایمان کن که سرزمین شهیدان این روزها به آن سخت نیازمند است..
یا حق
“اروند” چاین قانه اولان گونلره..
“سو” دا اوزن پر پر اولان گللره..
حاج علی نین گوز لره یادش بخیر!
شهادته ،غیرت یادش بخیر…
معنی نزدیک به فارسی آن:
به یاد روزهای خونین اروند رود..
به یاد گلهای پرپر شده که اروند رود با خود برد..
چشمهای حاج علی یادش بخیر!
شهادت و غیرتش یادش بخیر…
پی نوشت۱ : این نامه را یک دانشمند جوان ایرانی مقیم المان برای حاج علی نوشته است
پی نوشت ۲: این آقا چند ماه پیش به عشق زیارت قبر حاج علی از آلمان به رفسنجان آمد و چند روزی میزبان این عزیز بودم
منبع : وبلاگ و بالنجم هم یهتدون