پایگاه اطلاع رسانی خانه خشتی رفسنجان

هورا هورا قهرمان

به گزارش خانه خشتی؛ دوستی دارم که کاری به فوتبال ندارد و به قول امروزی ها اصلاً در فاز ورزش نیست. یک روز خوشحال از راه رسید و گفت: هورا هورا قهرمان! گفتم: چه شده است؟! تو که لیگ را دنبال نمی کردی. صفحه گوشی اش را نشان داد و گفت: تو انگار اصلاً در باغ نیستی! گوشی اش را بیرون آورد و صفحات مجازی را نشان داد.ببین! ببین! تا به حال اینقدر تبریک و تشویق در عمرم ندیده ام از نماینده مجلس، فرماندار، مدیر عامل، مدیر غیر عامل،رئیس اداره فلان، مدیر فلان شرکت آجیل فروشی و… پرسیدم همینکه حداقل در یک مورد اینقدر واکنش نشان داده شده خیلی خوب است. حالا چه چیزی را تبریک گفته اند؟! گفت تیم شهرمان! قهرمان کشور است. به عبارتی هر چه خرج کرده اند نوش جانشان گوشت بشود به تنشان. گفتم چقدر خرج کرده اند؟ سرش را خاراند و گفت : خب بزرگی خرج دارد بیست میلیارد را خرج کرده اند نه؟ گفتم یک صد میلیارد ناقابل هم بذار روش! چشمهایش گرد شد و گفت واقعاً ؟! گفتم بله! خودش را راضی کرد و گفت :حالا اشکال ندارد توی جیب بچه های شهر خودمان رفته است! گفتم کدام بچه ها؟ گفت بازیکنان دیگر. گفتم: اینها که بازیکن همشهری ندارند. گفت مربی،چیزی مثلاً اسطوره شهرمان علی سامره ! گفتم آن بنده خدا را که با دلخوری فرستادند رفت. گفت: یکی دیگر را هم می گویند اسطوره ! گفتم کجا به کجا؟! این شیوه برخی میوه فروش هاست که میوه بد را کنار میوه مرغوب می گذارند تا ملت ببرند. گفت : ولش کن هر چه شده قهرمان شدیم دیگر تلخش نکن! گفتم ما که بخیل نیستیم اتفاقاً ما هستیم که می خواهیم قهرمان شویم و اگر برخی شیوه ها را اصلاح کنند.قهرمان هم می شویم. بوقی از جیبش در آورد و بوق زد که هورا هورا قهرمان! پرسیدم حالا تیم قهرمان چندم شده است؟ گفت نگاه کن! با توجه به اینهمه تبریک و تشویق که در شاهنامه فردوسی هم نیست، معلوم است اول دیگر! گفتم: به نظر من که هشتم شده اند! یک لحظه ایستاد و نگاه کرد و گفت: برو دیگر داری حسودی می کنی! خندیدم و گفتم: خوب جهان ارتباطات است و دیگر کسی نمی تواند با لهجه تهرانی و دیگر شیوه ها چشم بندی کند. سریع قفل گوشی اش را باز کرد و جستجو کرد. متعجب به من نگاه کرد و گفت : اینجا نوشته هشتم که! گفتم خب! گفت این جملاتی که این جماعت نوشته اند که نشان می دهد قهرمان جهان شده اند. خندیدم و گفتم: ما بی خودی که نمی خندیم! اینبار پرسید: چند تا تیم بوده که اینها هشتم شده اند؟ گفتم: شانزده تا! گفت اینکه مثل این می ماند که میلیارها خرج یک بچه کنند و او در امتحانات از بیست ده بیاورد! دیگر کسی تبریک نمی گوید! گفتم آنهم با تکماده! گفت: اینجوری باید سرپوش می گذاشتند و دمش را هم بالا نمی آوردند. مسئولین چرا اینقدر از خود هزینه کرده اند! گفتم : والا نمی دانم! لابد یک نفر آنجا هست که اطلاعات را جور دیگر منتقل می کند! گفتم به نظر من که این تبریک ها می تواند توهین هم حساب بشود. گفت چطور؟ گفتم مثل آن می ماند که بچه ای را کودن فرض کنند و تشویق کنند، چون بچه کودن اگر ده هم بیاورد همه باید تشویقش کنند. بلاخره یکی فرهنگ دارد برای بچه اش کتاب می خرد. یکی هم ندارد پورشه می خرد. اینبار تصویر مربی را نشان داد که دارد از خودش در نزد مسئولین دیگر تعریف می کند! و مسئولین هم سر تا پا گوش بودند.هر دو خندیدیم و گفتم بیا برویم برادر! بگذار خوشحال باشند. دائم می پرسید: یعنی فلان کس هم نمی فهمد؟! گفتم: نه مگر می شود که نفهمد. بنده خدا نمی خواسته از قافله تبریک عقب بماند. عجب زمانه ای است. بوقش را درآورد و دائم بوق می زد می گفت هورا هورا قهرمان و می خندیدیم. دستشان درد نکند! خلاصه اگر پولی خرج کردند دلی را شاد کردند…

یادداشت از مسلم عباس آبادی

انتهای پیام/

 

خروج از نسخه موبایل