بیش از سه دهه از آزاد سازی خرمشهر می گذرد اما هنوز هم حلاوت آزادی این شهر، کام مردم کشور مان شیرین را می کند. آن روزها که خرمشهر، شهر خون و قیام در اشغال دشمن قرار داشت فضای حزن و اندوهی در کشور حاکم شده بود که با آزادسازی آن، طلسم غم ها شکسته شد.
به گزارش خانه خشتی، روزنامه جوان در گفت و گویی با اسکندر کوتی به استقبال حماسه سوم خرداد رفت، این فتح الهی اکنون جزیی از خاطره تاریخی ملت ایران شده و یادآوری جزئیاتش نیز لطف خاص خود را دارد. بنابراین به مرور دفتر خاطرات حماسه سوم خرداد پرداختیم و آن لابه لا به نام اسکندر کوتی، اولین گوینده خبر آزادسازی خرمشهر در رادیو خوزستان برخوردیم.
او که خود اهل اهواز است و آن زمان در رادیوی این شهر کار می کرده، جزو اولین نفراتی است که خود را به خرمشهر رسانده و ۳۱ سال پیش در چنین ایامی، با تمام شور و هیجان از پشت تریبون رسانه اش فریاد زده: شنوندگان عزیز…شنوندگان عزیز… خرمشهر آزاد شد.
چرا می گویند شما اولین بار خبر آزادسازی را گفتید؟
من در خوزستان خبر آزاد سازی خرمشهر را اعلام کردم و دوست و همکار خوبم حاج محمود کریمی برای تمام مردم ایران خبر آزادسازی خرمشهر را خواند.
آن روزها بیشتر چه خبرهایی را گزارش می دادید.
زمانی که حمله می کردیم و عملیاتی در پیش بود با استفاده از احادیث و روایت به رزمندگان قوت می دادیم. از حماسه های مردان صدر اسلام در جنگ های بدر، حنین، خندق و خیبر می گفتیم. نویسندگانی داشتیم که خوب قلم می زدند و مطالب قشنگی می نوشتند. مقاومت و دفاع را پر رنگ می کردیم. محور برنامه هایمان صحبت با رزمندگان بود. در هر عملیاتی وقتی بر و بچه های ما پاتکی را با موفقیت پشت سر می گذاشتند، می رفتیم از کسانی که در صحنه بودند، گزارش می گرفتیم. حماسه های بسیجیان را تشویق می کردیم. به خاطر دارم که یک بار تعداد زیادی از رزمندگان به رادیو اهواز آمدند و گفتند با گوش دادن برنامه مقاومت جنوب خیلی قدرت گرفتیم. این موضوع باعث خوشحالی من و همکارانم شد. ما توانستیم با این برنامه رادیویی تعدادی از رزمندگان را قوت و قدرت دهیم تا بتوانند در یک عملیات موفق شوند و حتی تعدادی از خط های ما را آزاد کنند. کم کم کار ما سیستماتیک شد قرارگاه های مرکزی ایجاد کردند و برنامه هایمان شکیل تر با برنامه تر شد. ما سعی می کردیم هر آنچه که در آن مقطع لازم بود به گوش مردم و رزمندگان برسانیم. البته مخاطب ما هم بیشتر رزمندگان بودند چون در جبهه ها بیشتر رادیو گوش می دادند چرا که در آنجا تلویزیونی نبود.
زمانی که خرمشهر اشغال شد این خبر را هم شما به مردم اطلاع دادید؟
بله، ما هر روز دو ساعت صبح، دو ساعت شب برنامه داشتیم. هر اتفاقی که می افتاد به سمع مردم می رساندیم. زمانی هم که شهر در محاصره بود، برنامه ما قطع نشد. همه دوست داشتند که حصر شکسته شود و در همه برنامه هایمان هم فتوحات را می گفتیم و هم اینکه اتفاقات تلخی که رخ می داد، همه را انعکاس می دادیم. زمانی که بنا شد با عملیات بیت المقدس خرمشهر آزاد شود یک هفته قبل از آن به همراه تعدادی از گزارشگران رادیو اهواز در منطقه مستقر شدیم و همیشه هم وقتی قرار بود عملیات شود ما یک ضبط ناگرا بر دوش داشتیم و به جبهه می رفتیم. در آنجا هم مصاحبه می گرفتیم و هم اتفاقاتی که می افتاد ضبط می کردیم و شبانه پخش می شد. یعنی صبح می رفتیم و شب برمی گشتیم. نوارها را می دادیم پخش می کردند و دوباره فردا صبح همین اتفاق می افتاد. دو نفر بودیم آقای مسعود جعفرزاده و من. او یک موتور داشت و روزی که من گوینده نبودم، گزارشگر می شدم و گزارش می آوردم و روزی که من گوینده بودم آقای جعفرزاده این کار را انجام می داد. بعدها که می خواستیم در عملیات بزرگی مثل الی بیت المقدس شرکت کنیم امکانات ما زیاد شده بود و ماشین داشتیم و با آن به منطقه می فتیم. در قرارگاه ها می ایستادیم و زمانی که عملیاتی شروع می شد به خط می رفتیم و در آنجا هم گزارش می گرفتیم.
وقتی خرمشهر آزاد شد، چه احساسی داشتید، اصلا فضای جامعه و رسانه ای چون رادیو چطور بود؟
روزی که خرمشهر آزاد شد من و آقای طالبی جزو اولین کسانی بودیم که جلوی مسجد جامع رسیدیم. با رادیو ارتباط بی سیمی برقرار کردیم و گفتم: آماده ارسال گزارش هستیم. آقای جعفرزاده هم در پخش گفت: ارتباطمان با گزارشگرانمان در خرمشهر برقرار شده. من خبر را برای مردم خوزستان گفتم. بعد با تعدادی از بچه ها صحبت کردم. همه از آن حادثه بزرگ واقعا شادمان بودند. بعدها حضرت امام(ره) فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» واقعا خدا به اندازه ای به بر و بچه های ما قدرت داد که بچه های ۱۸ ساله با یک اسلحه کلاشینکف دشمن را به ذلت می کشانند. خلاصه روز بزرگی بود و حماسه بزرگی رقم خورد. خوشحالم که من هم یکی از کسانی بودم که توانستم انعکاس دهنده این خبر و فتوحات بچه های رزمنده برای مردم خوزستان باشم. احساس می کردم هر اتفاقی رخ می دهد آن اتفاق برای خانواده من می افتد و همه مردم در آن دخیل و شریک هستند. با شور و هیجانی که وارد منطقه می شدیم. یک پسر ۱۶ ساله از نجف آباد اصفهان آمده بود و یکی از کرمانشاه و دیگری از مشهد و شیراز و آن یکی از گیلان. همه با هم متحد و هر کس به نوعی شادی اش را نشان می داد. در آن لحظاتی که من گزارش می گرفتم همه دوست داشتند خبر این موفقیت را با زبان و لهجه خودشان بگویند.
فضای شهر بعد از آزاد سازی چگونه بود؟
خرمشهر را از قبل دیده بودم. بخشی از شهر با خاک یکسان شده بود. تمام ساختمان ها را خراب کرده بودند و شهر یک ویرانه کامل شده بود. نخل های سوخته و خانه های ویران آدم را متاثر می کرد. اما اینکه بعد از ماه ها خرمشهر آزاد شده بود، حس خوبی به من می داد. ما هم سعی می کردیم همه اتفاقات ریز و درشت را به گوش مردم برسانیم. حرکت بچه ها به سمت مسجد جامع، به اهتزاز در آوردن پرچم، الله اکبر گفتن ها. به خاطر دارم آقای طالبی جمله زیبایی گفت: اگر چه الان مردم خرمشهر بعد از ماه ها می آیند خانه هایشان را می بینند. اما آنها می گویند ما خانه برای ماندن نساخته بودیم ما عزتمان را حفظ کردیم و ما دوباره شهرمان را پس گرفتیم. ما توانستیم دست در دست هم یکی از بزرگترین حماسه های تاریخ را رقم بزنیم. یک نوجوان را می دیدم که دنیایی از قدرت، شهامت و ایمان را در چشمش بود. چنین مسائلی به حدی قوت و قدرت به ما می داد که احساس می کردیم همه کلمات و جملات تحت سیطره ما هستند. به هر حال کار بزرگی صورت گرفته بود. ما مقابل دنیایی از تجهیزات، و دنیایی از نفاق، دور رویی و حیله و نیرنگ توانستیم شهر خرمشهر را پس بگیریم و آن هم توسط کسانی که انصافا صداقت از سر و رویشان می بارید. نوجوانان و جوانانی بودند که از روستاهای دورافتاده مختلف ایران برای آزادسازی خرمشهر آمده بودند و احساس می کردند شهر خودشان است. به هر کس که می رسیدم، می گفتم با لهجه خودت صحبت کن. او هم با لهجه خود بسیار زیبا می گفت. زیباتر از آن وحدت بین مردم بود.
اگر متن خبر را به خاطر دارید، برایمان می خوانید.
امت قهرمان، مردم مقاوم خوزستان، خرمشهر آزاد شد. شنوندگان عزیز! شنوندگان عزیز! من در مقابل گلدسته های مسجد جامع با شما صحبت می کنم که توسط سپاه رزمندگان دلاور و رهایی بخش اسلام، خرمشهر آزاد شد. خونین شهر ما خرمشهر دوباره ای شد که گام های متبرک شده رزمندگانمان حال و هوای دیگری را به ساحت مقدس مسجد جامع خرمشهر می بخشد. عبارات و جملات بسیاری گفتیم. چون واقعا آن لحظه حس قشنگی به آدم دست می داد. من هر چه جمله و هر چه واژه بود به کار می بردم. بعدها بچه ها می گفتند اینها را نوشته بودی؟ گفتم نه همینطور فی البداهه می گفتم.
بازتاب این خبر را نظیر کدام خبر می دانید؟
شبیه هیچ کدام نبود چون هر خبری حس خود را دارد. خوزستانی ها ماه ها منتظر آزادسازی خرمشهر بودند. بیشتر آبادانی ها به دستور سپاه خانه و کاشانه خود را رها کرده بودند و با خانوادهایشان در منطقه هایی دور از شهر کوچ کردند. فتح خرمشهر برای مردم خوزستان کاملا ملموس بود. عراق چند لشگر در خرمشهر پیاده کرده بود و اینکه روزی ما بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم، بعید به نظر می رسید ولی این اتفاق افتاد. وقتی خبر آزادسازی از رادیو پخش شد. مردم از فرط خوشحالی به خیابان ها آمدند و شادمانی می کردند و نقل و شیرینی می دادند. به هر حال یک اتفاق بزرگی بود و چون ما در کنار مردم خرمشهر بودیم، بیشتر آن را لمس کردیم. تعدادی از بچه های خوب ما از استان های مختلف شهید شدند تا این حماسه بزرگ رقم خورد. آن زمان وحدت را با تمام وجود حس کردم. آن روزها رزمندگان با فرهنگ های کتفاوت و از شهرهای مختلف در کنار هم قرار می گرفتند و با هم در یک سینی غذا می خوردند. اینها زیبا بود الان که اینها را می گویم آن لحظات تداعی می شود و واقعا حس خوبی به من دست می دهد.
قبل از فتح خرمشهر، بستان آزاد شد و امام(ره) آن را فتح الفتوح نامید، فکر می کنید چرا آزادسازی خرمشهر آنقدر بازتاب داشت؟
خرمشهر یکی از بنادر بزرگ ایران بود و صدام و عواملش خیلی روی آن مانور می دادند. آزاد سازی آن هم از بعد نظامی منطقه فوق العاده مهم و استراتژیک بود و همین که مردم خرمشهر جاهای مختلفی از استان و حتی بسیاری به شیراز و اصفهان سفر کرده بودند و مظلومیتشان بسیار پر رنگ شده بود و وقتی هم آزاد شد مردم احساس می کردند خودشان آزاد شده اند. وقتی خرمشهری ها می توانستند به شهر و کاشانه خود بازگردند این حس به عنوان یک همنوع در خودشان هم قوی می شد. به هر حال ما یکی از شهرهای بزرگ را از دست داده بودیم با آن دفاع قوی که عراقی ها انجام داده بودند ما توانستیم آن خاک را پس بگیریم. در آن عملیات ۱۹ هزار اسیر گرفتیم. اگر چه بخش وسیعی از منطقه با خاک یکسان شده باشد اما همین که شهر آزاد شد و مردم توانستند آن خانه ها باقی مانده را ببینند حس خیلی خوبی به هر ایرانی دست می داد. ورود حضرت امام(ره) هم به ایران یک حماسه بزرگ بود که آن هم حس دیگری داشت. حالا چون من گزارشگر ورزشی هستم زمانی که به جام جهانی ۹۸ راه یافتیم آن هم برای مردم یک شادی مضاعفی داشت. اما حس های آن متفاوت است. آزادسازی خرمشهر هم یک خبر میهنی بود، هم اعتقادی، هم سیاسی و هم یک پیروزی نظامی بود. به همین دلیل یک یادگار بزرگ در دفاع مقدس است. شاید ما نسبت به الی بیت المقدس عملیات بزرگ تری داشتیم شاید گرفتن فاو و زدن هزاران هواپیمای دشمن در مناطق مختلف، حرکت های بزرگی بود. اما آزادسازی خرمشهر یا شکست حصر آبادان اینها به دلیلی اینکه یک حس میهنی ایمانی و اعتقادی به آدم دست می داد، فکر می کنم هیچ گاه از ذهن مردم پاک نشود و همیشه هم نسبت به حماسه های دیگر پر رنگ است.
بعد از فتح خرمشهر باز هم به آنجا رفته اید،فضای آنجا را چگونه ارزیابی می کنید؟
متاسفانه فضای خرمشهر آنطور که باید تغییر کند، تغییری نکرده است. البته کار شده اما نه آنطور. من هنوز هم آن تابلوهای قشنگی که رزمندگان زده بودند «با وضو وارد شوید» همان حس ها برایم تداعی می شود. هنوز جای برخی ترکش ها بر روی در و دیوار ترمیم نشده و همانطور به یادگار مانده است. برخی جاها کنار یک مسجدی موشک خورده است و قسمتی از دیوار را کنده شده اما بازسازی نشده است. فکر می کنم که به عمد هم گذاشته اند که بدانند چه به سر این شهر آمده است؟ وقتی تصاویری از شهدا و فرماندهانی که می شناختیم در شهر می بینیم احساس می کنم صدای گلوله و خمپاره می آید. دوست داشتم خیلی به خرمشهر و آبادان می رسیدند. البته ناشکر نیستیم اما آنطور که انتظار داشتیم صورت نگرفته است. هنوز مشکلات بهداشتی برطرف نشده، هنوز آب خرمشهر مشکل دارد و هنوز مردم آن امکانات بهداشتی و درمانی لازم را ندارند. من هر سال سعی می کنم یک بار به خوزستان بروم. امکان ندارد به خرمشهر نروم و دو رکعت نماز نخوانم. ما هر چه داریم از آن روزها داریم آن روزها مخلص ترین جوانان این مملکت دور هم جمع شدند این حماسه های بزرگ را رقم زدند.
مدتی که خرمشهر در اشغال بود کلا فضای کشور و متعاقب آن فضای رسانه ای چطور بود؟
آن زمان به رسانه های آن طرفی گوش می دادیم که چه تجهیزات و امکانات دفاعی آنجا گذاشته اند و تصور اینکه روزی خرمشهر آزد شود کمی برایمان ثقیل بود. گاهی در رادیو ما سعی می کردیم در برنامه هایمان زیاد در خصوص این موضوع صحبت نکنیم. با توجه به استحکاماتی که عراقی ها آنجا گذاشته بودند و تبلیغات وسیعی که انجام می دادند چیزی حدود ۲۷ هزار نیرو در خرمشهر گذاشته بودند و یک عملیات و تاکتیک نظامی تدافعی چیده بودند. به فاصله ده متر ده متر میله های آهنی را به وسعت ده هکتار در زمین چیده بودند در واقع حتی نمی شد نیروها با هلی کوپتر در خاک پیاده شوند. اما یک شاهکار بزرگ رقم خورد. پیش از آنکه خرمشهر آزاد شود باور آزادسازی برای مردم سخت بود. اما ایمانشان را از دست نداده بودند و همچنان می دانستند یک اتفاقی خواهد افتاد و می دیدند بچه های رزمنده کارهایی انجام می دهند. وقتی این اتفاق افتاد به خاطر اینکه پذیرش آن سخت بود شادمانی مضاعفی داشت. قبل از آزادسازی ما بیشتر از این می گفتیم که رزمندگان ما آنقدر توانایی دارند که با کمک خدا و ایمان قوی شان کارهای بزرگ انجام می دهند. اما کمتر از غم و حزن از دست دادن خرمشهر حرف می زدیم نمی خواستیم مردم را متاثرتر و ناراحت کنیم ضمن اینکه رادیو هم در خوزستان پخش می شد و فرستنده ما آنقدر قوی نبود که استان های همجوار هم بتوانند بگیرند یک رادیو محلی بود و فقط در استان پخش می شد تعدادی مدیر هم داشتیم که می گفتند با برنامه راجع به این موضوع صحبت کنید و راجع به موضوع دیگر صحبت نشود ممکن است روحیه مردم تضعیف شود این مردم را قوی تر می کند و صبرشان را زیادتر می کند. حس غریبی بود. خرمشهر دست دشمن بود و همه ناراحت بودند چهره های خندان و شادابی نبود. آزادسازی خرمشهر باعث شد که خوزستان امنیت پیدا کند استحکامات قوی تر شد و نیروهای بیشتری به منطقه آمدند آزادی خرمشهر یک نعمت بزرگ بود.
از پر رنگ ترین خاطره ای که از لحظات آزادسازی خرمشهر در ذهن دارید، بگویید؟
همان زمان اسرا گروه گروه با زیرپوش های سفید می آمدند و همه یاد گرفته بودند دخیل خمینی، دخیل خمینی می گفتند. من داشتم باطری های ضبطم را عوض می کردم دیدم یک گروه در حالی که با آهنگ الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله می گفتند، می آمدند. یک لحظه توجهم جلب شد که اینها چرا اینگونه هستند یعنی می خواهند نشان دهند خیلی مسلمان هستند. بعد یک پسر بچه کوچکی را که قدش به اندازه کلاشینکف بود، دیدیم. یک نوجوان لاغر اندام شاید ۱۷ ۱۸ ساله حدود ۵۰ عراقی درشت اندام را جلو انداخته بود و هر کدام هم که ساکت بود داد می زد مگر با تو نیستم الله اکبر. یعنی آنها را وادار می کرد با سکوت راه نروند و ذکر بگویند. یک لحظه به او نگاه کردم و گفتم: جوان خسته نباشی. گفت: باید بگویی خداقوت جوان. ما که خسته نمی شویم. نگو خسته نباشی. گفتم: بارک الله تو خیلی هم علمت بالاست. گفت: بابا علم چیه؟ من دلم قویست. از بچه های سر زبان دار آبادان بود. گفتم: می شود من با تو یک مصاحبه بگیرم؟ گفت: نه، نه من حواسم پرت می شود. اینها تنبل هستند و امکان دارد ذکر نگویند. این خیلی برایم جالب بود. من آن زمان چیزی حدود ۳۰ سال داشتم. نگاه می کردم یک نوجوان با آن شجاعت و جسارت و قدرت یک کلاشینکف و ۵۰ تا عراقی که هر آن امکان داشت به سرش بریزند اما به زیبایی آنها را هدایت می کرد و می برد پشت جبهه که آن اسرا را تحویل دهد این یکی از خاطرات زیبایی بود که هیچ گاه از خاطرم نمی رود و البته بعدها خیلی گشتم تا آن پسر بچه را پیدا کنیم اما پیدا نکردیم نام او میثم بود و همان زمان با لهجه آبادانی گفت: میثم هستم کاکا این همان لحظه ای بود که خرمشهر آزاد شد و اسرا را می آوردند.
منبع:دانا