برای تحلیل آرایش انتخاباتی در حال حاضر فرض بر این است که این نکته را در نظر بگیریم که بزرگترین پروژه دشمن خارجی برای مرحله ماقبل انتخابات ایران خنثی شده است. این نکتهای است که بحث درباره آن مغفول مانده است. به یاد بیاوریم که طرف خارجی یکماه پیش زمانی که هنوز معلوم نبود چه کسانی ثبتنام خواهند کرد و به طریق اولی نمیدانستیم صلاحیت چه کسانی احراز میشود یا نمیشود، چگونه شرایط را تحلیل میکرد؟ آن روز در محیط فتنه و ضدانقلاب این تئوری رواج داشت که وقتی هاشمی رفسنجانی وارد صحنه شد زد و خوردی بزرگ میان وی و نظام و همچنین میان او و احمدینژاد رخ خواهد داد، احمدینژاد سعی میکند علاوه بر هاشمی با کاندیداهای اصولگرایان هم وارد منازعه شود و در این منازعات اسرار نظام افشا شده و اعتبار ساختار و نهادهای نظام به چالش کشیده خواهد شد و در نهایت در حالی که احمدینژاد اعتباری برای نظام باقی نگذاشته، هاشمی یا هر کسی که کاندیدای نهایی اصلاحطلبان باشد، نان این دعوای بزرگ را خواهد خورد و علاوه بر اینکه موفق میشود مردم را به صحنه بکشاند و دوباره فرآیند انتخابات را در کشور کارناوالیزه کند، در شرایطی اداره کشور را به دست خواهد گرفت که اعتبار اصولگرایی و خط مقاومت به طور کامل از بین رفته و گفتمان سازش، اجتماعی شده است.
در این تحلیل، چند نکته اساسی است:
اول اینکه خارجیها باور داشتند – و به منابع و مرتبطانشان میگفتند- بخش بزرگی از بار پیروزی هاشمی رفسنجانی را احمدینژاد به دوش خواهد کشید.
دوم، این امر مفروض گرفته میشد که مردم در ایران آماده شورش علیه وضع موجود هستند و مشکل فقط این است که باید به اندازه کافی تحریک شوند که آن هم با زمین گذاشتن کار از سوی احمدینژاد، تشدید پیدرپی تحریمها در شب انتخابات، فعالتر شدن اتاق عملیات روانی رسانههایی مانند بیبیسی و در نهایت نقد رادیکال وضع موجود از سوی هاشمی، رخ خواهد داد.
سوم، تیم احمدینژاد فکرش را هم نمیکرد هاشمی ردصلاحیت شود. در واقع شاید بیش از همه احمدینژاد و فرقه انحراف است که از این موضوع ناراحت و بلکه خشمگین شده است. اساس بازی احمدینژاد در مرحله پس از ردصلاحیتها بر این استوار شده بود که کل نظام را در سبد هاشمی بنشاند و از پرتگاه پایین بیندازد. اکنون اما آنچه رخ داده این است که احمدینژاد با وضعی مواجه شده که آن را پیشبینی نکرده بود و لذا برای آن برنامه هم نداشت. این برنامهریزی بهطور کامل شکست خورده است. مشایی ردصلاحیت شد اما همزمان با هاشمی و نه بهگونهای که احمدینژاد بتواند نظام را متهم به بیعدالتی کند.
واکنش مردم به ردصلاحیت همزمان هاشمی و مشایی نشان داد همه آن تحلیلهایی که میگفت با رد همزمان کاندیدای فتنه و انحراف، فضا امنیتی خواهد شد، اشتباه بوده است. واکنشی که جامعه ایرانی به این مساله نشان داد ترکیبی بود از بیاعتنایی و رضایت تلویحی. اولا مردم به هیچ وجه حس نکردند این اقدام، بر ضد منافع آنها بوده است، بنابراین دلیلی نداشت به آن واکنش منفی نشان دهند. از طرف دیگر اکنون مهمترین مساله مردم این است که چه چیزی مشکل آنها را حل میکند. جامعه به هیچ وجه علاقهای به ایجاد مشکل جدید برای خود ندارد. اکنون جمعبندی جامعه به هیچوجه این نیست که ایجاد ناآرامی حتی اندکی به حل مشکلاتش کمک میکند. برعکس، تخمینها نشان میدهد یکی از درسهایی که مردم ایران از فتنه ۸۸ آموختهاند این است که تا جایی که به زندگی روزمره آنها مربوط میشود، بدترین کار ناآرام کردن فضاست. نوع واکنشی که مردم ایران به ردصلاحیت همزمان مشایی و هاشمی نشان دادند شاخصی بود از اولویتهایی که اکنون مردم ایران برای خود تعیین کردهاند. از همه اینها مهمتر، جامعه ایرانی این درک را دارد که هاشمی یا مشایی و احمدینژاد ارزش آن را ندارند که برای آنها هزینهای پرداخته شود. اینها هرگز کاری نکردهاند که جامعه متقاعد شود باید در راه آنها فداکاری کرد. فداکاری فقط در راه هدفی مقدس یا نفعی چنان بزرگ انجام میشود که به هزینهاش بیارزد. چنین چیزی درباره این دو نفر مصداق ندارد.به لحاظ جامعهشناسی سیاسی، هاشمی نماینده گروهی در جامعه ایران است که نفع اقتصادی خود را مهمتر از هر چیز دیگر میداند و لذا وارد بازیهای رادیکال بویژه اگر ضمانتی برای موفقیت آن نباشد یا یک نفر قیمتش را پیش پیش نپرداخته باشد، نمیشود. مشایی هم اساسا نماینده هیچ گروهی از جامعه نیست بلکه نماینده یک توهم است که وقتی پای عملیات سیاسی واقعی در کار باشد کاری از آن بر نمیآید.