یادداشتی در سوگ غزه
قلمم را بدست میگیرم و با جان و دل مینویسم
آقاجان سخت است دلم این روزها بیشتر از همیشه گرفته، صدای دل من نه، صدای دل مهربان مادری یا دل رحم خواهری را بشنو که دیگر تحملش تمام شده و دیگر تاب ندارد که مرگ عزیزانش را ببیند …
اینجانب یکی از کوچکترین اعضای این جهان بزرگ بر خود وظیفه دانستم حرف هایی بزنم که شاید حرف دل خیلی از شماها هم باشد.حرف هایی که حقیقت است و تلخ، حرف هایی که شنیدنش جان من انسان را می سوزاند، حرف هایی که شاید غیرت یک مرد را به جوش آورد و یا شاید باعث شود که یک زن خود را مسئول بداند …
میخواهم از صدای توپ و موشک و بمباران بگویم؛ همان صداهایی که شاید به گوش من و شما نرسد -البته اگر بیدار شویم و گوشمان را تیزتر کنیم ما هم این صداها را می شنویم- اما در جاهایی نه چندان دور این صداها هر لحظه به گوش می رسد و برای ساکنین آن مناطق گویی عادت شده است،
این روزها خیلی ها با شوری اشک افطار میکنند و علی اصغر ها و رقیه های زیادی نشانه گرفته شده است که شاید فقط تنها گناهشان بدنیا آمدنشان باشد …
این روزها و این شب ها شاید برای ما آرام می گذرد و برای آن ها که در غزه و فلسطین زندگی می کنند، نه راستی آن ها که زندگی نمی کنند، زندگی یعنی آرامش، یعنی امنیت، یعنی نفس کشیدن بدون ترس، ولی آنها هیچ کدام از این هارا ندارند،
پس زندگی نمیکنند؛ میجنگند؛
حرف دلشان این است که برای دین و کشور و حیثیت شان می جنگند و نا امید نمی شوند و ادامه می دهند و تسلیم نمی شوند تا پیروز میدان شوند حتی اگر دیگر جانی برای از دست دادن نمانده باشد…
ما با مشت های گره کرده به جایی نمی رسیم باید دست به دست هم دهیم تا بتوانیم این ابر قدرت های جهانی را از بین ببریم این ابرقدرتی که امام (ره) فرمودند: اگر تمام مسلمانان جهان فقط یک سطل آب بردارند و به سمت اسرائیل بریزند آن را سیل خواهد برد.
باور کنید سخت نیست فقط اتحاد میخواهد…
آری این چنین اتحادی که تا پای جان بایستیم و مرگ اسرائیل، ابن ملجم زمان را نظاره گر باشیم …
اتحادی که اماممان مردی است که نزدیک به ۱۴۰۰سال منتظر آمدنش هستیم و فرمانده یمان برای این اتحاد و عملیات، رهبرمان، سید علی خامنه ایست …
میخواهم کمی با امامم حرف بزنم که امیدوارم صدایم را بشنود …
آقاجان، مولای من دلم طاقت دیدن این صحنه هارا ندارد، صحنه ای مانند صحرای کربلا …
کودکی در برابر چشمان پدرش پرپر می شود و تنها کاری که از پدر بر می آید اشک و آه و ناله است…
آقاجان سخت است دلم این روزها بیشتر از همیشه گرفته،
صدای دل من نه، صدای دل مهربان مادری یا دل رحم خواهری را بشنو که دیگر تحملش تمام شده و دیگر تاب ندارد که مرگ عزیزانش را ببیند …
صدای دلش را بشنو و بیا …
بیا که دنیا با آمدنت گلستان می شود …
بیایید حسین وار و زینب وار هم قسم شویم تا عاشورایی دوباره رقم بزنیم و پیروزی را از آن خود کنیم و امید داشته باشیم که پیروز می شویم؛
زیرا خداوند به ما وعده داده است که «ونرید أن نمن على الذین استضعفوا فی الأرض ونجعلهم أئمه ونجعلهم الوارثین»والبته«َمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِین»
به امید فرداهایی بهتر
یادداشت از: زهره فارسی