به گزارش “خانه خشتی“، پرسه ای در شهر می زنم، چشانم را به روی شهرم می گشایم، دیده ام به عاشقانه هایی روشن می شود، شاید برای من نوشته اند که زهره نام دارم …
کمی آن طرف تر هم روی دیوار قدیمی شهرم اسمی از من آمده است، چقدر خاطر خواه دارم من !!!
همه عاشقانه هایی که صاحبش را هیچ وقت نیافتم، مرا ذوق زده می کند تا چرخ بیشتری در شهر بزنم … به سراغ خیابان های دیگر می روم، دیگر نامی از من نیست … معشوقه ام دنبال کار می گردد …!
دیگر وقتش رسیده پشت بام خانه های شهرم کاهگل شود، برایشان کاهگل آماده کرده و شماره داده است !
چند شغله شده انگار، رفوگری هم می کند، قالی هم می بافد، دلش که تنگ می شود، شعر هم برایم می سراید …
عاشق است دیگر … جرعه ای شعر برایم نوشیده در دیوارهای شهرم، فارغ از دلهره ای، فارغ از دلواپسی، فارغ از بازرس شهرداری حتی !
کاش کمی فرهنگ برایم به ارمغان آورد، فرهنگ شهر نشینی شاید …
مگر نه اینکه دیوارهای شهرم صاحب دارد؟
برای مردمانی که با هزار و یک زحمت چاردیواریشان را نو می کنند با سنگ و آجر سفال و سیمان و غیره، سخت است یادداشت های بیهوده دیدن را !
تصمیم دارم معشوقه ام را فراموش کنم …
من دیوارهای شهرم را بیشتر دوست دارم …
به شهرم عشق می ورزم و برای پاکیزگی اش می کوشم … من شهرم را دوست دارم …
یادداشت و عکس: بهناز شریفی