گزارش خانه خشتی از چله عاشورا/قدم ها در مسیر عاشقی
خانه خشتی
به گزارش خبرنگار “خانه خشتی”، ساعت ۷ صبح را نشان می داد، پسر و دختر جمع شده بودند تا مسیرشان را آغاز کنند؛
همه که آمدند، سفر آغاز شد، جوانان جلودار مسیر بودند و مداح هم جوانکی بود که صدایش اشک را در چشمان همه پا برهنه های عاشق سیدالشهداء جاری می کرد؛
حسین هم آمده بود، آنچنان پرچم را می چرخاند که تصور می کردی بیست را گذرانده و مردی شده است برای خودش، اما وقتی سنش را پرسیدم، تنها ۱۸ سال داشت، می گفت وزن پرچم از یک کیلو بیشتر است و آن را دست به دست می چرخانند، پرسیدم چرا این کار را می کنی؟ گفت از امام حسین کربلا می خواهم …
ابوذر هم که سال گذشته در کربلا پیاده روی کرده بود، در جواب سوالم که پرسیدم چرا پیاده آمده ای؟ گفت: چرا پیاده نیاییم؟ ارادتش را به سیدالشهداء از اشکی که در چشمانش حلقه زد فهمیدم …
پاهای برهنه کم کم خسته می شدند و جوراب دیگر دوام نمی آورد آنقدر که زمین داغ شده بود ظهر اربعین؛ حمید رضا پور که سال گذشته میهمان “خانه خشتی” شده بود، این بار آمده بود تا قهرمان دو و میدانی راه حسین (ع) باشد؛
مادری فرزند بغل آمده بود به امید دستگیری، به امید کربلای حسین، به امید قبولی دعا، به امید خدا …
دخترک نوجوان هم کربلا می خواست، می گفت چهار ساعت است که پیاده می آیم، علت را که از او پرسیدم، جوابی نداشت، برای امام حسین آمدن که دلیل نمی خواهد …
گروهی هم آمده بودند تمرین کنند، تمرینی نفس گیر، رقابت می کردند، هر که تندتر برود، زودتر پایش به کربلا باز می شود، اینان به امید کربلای سال آینده آمده بودند؛
می دویدند، حیدر حیدر می زدند، فریاد حسین سر بر می آوردند، ثانیه های عاشقی سپری می شد و اکنون تنها ساعتی به پایان باقی مانده بود، صدای اذان که بلند شد، قدم ها سرعت یافت برای اقامه نماز ظهر چله عاشورا …
از سقای هیئت برایتان بگویم که حرف نمی زد آنقدر که بغض گلویش را فشرده بود، هیچ چیز نگفت و رفت، آبرسان پیاده های مسیر عاشقی بود و دیگر هیچ!
پیرمردی که وظیفه هماهنگی هییت را به عهده داشت، برای رفع تشنگی کودکان می دوید، نکند تشنگی مجالشان را بدزدد …
نفس ها به شماره افتاده بود، قدم ها سریع تر پیموده می شد و سخن ها از رسیدن بود، از کربلا جا مانده ها دلشان را به امامزاده غریب رفسنجان خوش کرده بودند، امامزاده رضا (سید غریب)، السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)