آمریکا برای بقاء در خاورمیانه نیازمند ایران است
خانه خشتی : منافع آمریکا در خاورمیانه تنها با برقراری روابط مثبت با کلیه بازیگران مهم منطقه بویژه با ایران، حفظ شده و ارتقا داده خواهند شد. به گزارش خانه خشتی ، پایگاه تحلیلی “ریس فور ایران” مینویسد: به نظر میرسد، اوباما و تیم سیاست خارجی وی، در رسیدگی به مسائل مهم مربوط به توافقات […]
خانه خشتی : منافع آمریکا در خاورمیانه تنها با برقراری روابط مثبت با کلیه بازیگران مهم منطقه بویژه با ایران، حفظ شده و ارتقا داده خواهند شد.
به گزارش خانه خشتی ، پایگاه تحلیلی “ریس فور ایران” مینویسد: به نظر میرسد، اوباما و تیم سیاست خارجی وی، در رسیدگی به مسائل مهم مربوط به توافقات جدی با ایران، از جمله موافقت بینالمللی مبنی برغنی سازی تحت حفاظت در ایران و پذیرش این موضوع که باید برای دستیابی به توافقات، تحریمها را به طور چشمگیری کاهش داد، آمادگی چندانی ندارند. توافقی به مراتب جدی تر از آنچه که وی در طول سالهای ۲۰۰۹-۲۰۱۰ درسیاست هستهای خود اتخاذ کرده بود. مادامیکه اوضاع به همین صورت است، شانس اندکی برای موفقیت در مذاکرات وجود دارد.
* آمریکا مجبور شد تا با ایران بر سر میز مذاکرات بازگردد
دولت اوباما روی رویکردی پافشاری می کند که در نهایت محکوم به شکست است، این بود که با افزایش قیمت نفت، تهدیدات اسرائیل مبنی بر حمله به ایران و لزوم اثبات نقش رهبری مداوم آمریکا در امور بینالمللی، دولت آمریکا حس کرد که ناگزیر به برگشت بر سر میز مذاکرات است. اما این کار صرفا تصمیمی حسابشده بود و منجر به هیچ تجدید نظری (هرقدر هم ناچیز) در خصوص راهبرد جامع آمریکا در قبال ایران نشد.
* تلاش برای تحت سلطه درآوردن منطقه، رویکرد دیپلماتیک دولت اوباما را از مسیر اصلی خود خارج ساخته است
در حالیکه سیاست داخلی آمریکا، آشکارا بخشی از مخالفت دولت با اتخاذ سیاستی مبتنی بر واقعیت است، یک عامل بسیار مهم، مشغله فعلی تیم اوباما مبنی بر سلطه آمریکا در خاورمیانه است. تصمیم بر به تحت سلطه درآوردن منطقه، به طرز ناخوشایندی رویکرد دیپلماتیک دولت اوباما را از مسیر اصلی خود خارج ساخته است؛ زیرا این مسئله مذاکرات هستهای با تهران را نه به عنوان عاملی برای بازسازی روابط ایران و آمریکا بلکه به عنوان محلی برای اینکه جمهوری اسلامی تن به خواستههای آمریکا دهد، تهدید میکند .
* اوباما و تیم وی تمایلی در به رسمیت شناختن حقوق هستهای ایران ندارند
“هیچبحث جدی” در عدم به رسمیت شناختن حق ایران در غنیسازی، وجود ندارد. اما اوباما و تیم وی “تمایلی برای انجام یک معامله انجام شدنی ندارند” که این مستلزم به رسمیت شناختن حق ایران در غنیسازی است در حالیکه ایران نیز پذیرفته است تا تضمین بیشتری ارائه کرده و دست به اقداماتی زند که صلحآمیز بودن برنامه هستهای این کشور را ثابت میکند. از نظر فلینت، آنها این معامله را قبول نمیکنند زیرا این کار مستلزم تهدید جمهوری اسلامی به عنوان یک کشور مهم با منافع ملی قانونی و مشروع، ازجمله حفظ حقوقش در غنیسازی است که آمریکا نیز ناگزیر باید از آن حمایت کند.
* آمریکا از تجربه سازش با جمهوری خلق چین استفاده میکند
البته، تمایل به حمایت از منافع قانونی یک قدرت روزافزون انقلابی ، دقیقا همان چیزی است که آرایش جدید روابط چین و آمریکا را در اوایل دهه ۱۹۷۰، ممکن ساخت. هنگامیکه ریچارد نیکسون در سال ۱۹۶۹ وارد کاخ سفید شد،دشمنی مداوم ۲۰ ساله نسبت به جمهوری خلق چین به عنوان بخشی از تعقیب آرمانگرایانه سلطه در آسیا بود ” که با آغاز جنگ ویتنام به پایان رسید” و به موقعیت استراتژیک گسترده آمریکا در آسیا و در کل جهان لطمه زد. نیکسون و هنری کیسینجر، به شدت بر این باور بودند که: “آمریکا در آسیا منافع بسیاری دارد و آنها قصد عقبنشینی از منطقه را ندارند.” آنها همچنین پذیرفته بودند که صرفا “تلاش برای پیدا کردن تسلط و موقعیتی که در آن قادر به کنترل همه چیز بود”، کافی نیست و این کار آمریکا را بیش از پیش تضعیف کرد. بهعلاوه، آنها به قدر کافی جرات داشتند تا نتیجهگیری درستی از تحلیلشان در مورد سیاست آمریکا که در آن آمریکا مجبور به “سازش” با جمهوری خلق چین شد، داشته باشند.
* تلاش آمریکا در تسلط بر خاورمیانه نتیجهای در بر ندارد و این کشور را بیش از پیش تضعیف میکند
“رابطه منطقی مشابهی در خاورمیانه جریان دارد.” آمریکا تلاش میکند تا بر افغانستان، عراق و سایر کشورهای منطقه تسلط پیدا کند. نتیجه روشن است: تلاش آمریکا در تسلط بر خاورمیانه نتیجهای در بر ندارد؛ در حقیقت، “این کار به تضعیف بیشتر ما میانجامد.” درست همانطور که آمریکا در آسیا منافعی داشته (و دارد)، “منافع بسیار مهمی” نیز در خاورمیانه دارد. و این منافع تنها با برقراری روابط مثبت با کلیه بازیگران مهم منطقه ـــ مخصوصا با ایران ـــ حفظ شده و ارتقا داده خواهند شد. هرچند که این مسئله “رابطهای راهبردی” است که ظاهرا دولت اوباما بیش از دولت های قبل از خود مانند بوش پسر (ویا دولت کلینتون و بوش پدر)، قادر به پذیرش آن نیست. این مسئله یک شکست راهبردی عظیم به شمار میرود.