به گزارش “خانه خشتی“، محمدجعفر حسنی دروازه بان اسبق تیم های مس کرمان و مس سرچشمه بعد از سالها حضور در مستطیل سبز به عنوان بازیکن و مربی این روزها خانه نشین شده و با بیماری دست و پنجه نرم می کند! حسنی که قرار بود روزی جانشین احمدرضا عابدازاده در تیم ملی شود این روزها بیش از هر زمانی نیازمند حمایت دوستان و اطرافیانش است. وی سه سال قبل و چند ساعت قبل از برگزاری دیدار تیم های مس سرچشمه و پارسه تهران در رقابتهای لیگ دسته اول فوتبال کشور در مسیر سرچشمه به رفسنجان دچار سانحه رانندگی شد و همسر خود را در این حادثه از دست داد. شوک ناشی از این اتفاق وی را دچار مشکلات عصبی و روحی و روانی شدیدی کرد تا جایی که این روزها چه از لحاظ کلامی و چه از لحاظ جسمانی ناتوان گشته و در بستر بیماری به سر می برد. حسنی چه به عنوان بازیکن و چه به عنوان مربی سابقه کار در کنار افرادی چون اصغر شرفی، احمد سنجری، داود مهابادی، بیژن ذوالفقارنسب، اصغر کرم الهی، حسن هوری، علی سامره، علی علیزاده، فرزاد حسین خانی، عباس محمدی، نادرفتح الهی، علی سلیمی، محمدرضا خزایی ، کوروش ملکی، پیمان شاملو، روزبه سینکی و … را در کارنامه دارد. امید است مسئولین ورزش کشور ، استان کرمان و شرکت ملی صنایع مس ایران حمایت لازم را از این بازیکن و مربی با اخلاق سالهای نه چندان دور فوتبال ایران به عمل آورند و وی دوباره به آغوش زندگی و فرزندانش بازگردد.
نگاهت بوی تنهایی می دهد رفیق! شرمنده ایم
روزهای متمادی را با تلاش و پشتکار فراوان به شب رساند، تمرین، تمرین و تمرین! هدف بزرگی در سر داشت، پسرک خوش استیل رفسنجانی آرزوهای بزرگ در سر می پروراند، آرزوهایی از جنس تمام خاطرات خوش کودکی، کم کم در مسیر دلش به راه افتاد و بعد از مدتی کوتاه خود را در جمع جوانان علاقمند به دنیای مستطیل سبز دید ، خیلی زود و با اینکه از سن کمی برخوردار بود به جمع نارنجی های دیار کریمان پیوست و پیراهن مطرح ترین تیم استان کرمان را بر تن کرد، بازی های درخشان در کنار افرادی چون علی سامره، فرزاد حسین خانی، علی علیزاده، محمود بحرینی، عباس محمدی و … نام او را بر سر زبانها انداخت، اما کسی باور نمی کرد طلوع اقبال پسرک خنده رو و تنومند رفسنجانی از همان روز اول با بد شانسی همراه باشد.
دکتر ذوالفقار نسب سرمربی وقت مسی های کرمان و اسبق تیم ملی او را جانشین احمدرضا عابدزاده در تیم ملی ایران می خواند! با دو متر قد و ۱۸ سال سن چه آرزوها که در سر نداشت! روزگار از همان ابتدا با او مهربان و همراه نبود! مصدومیت خیلی زود گریبانش را گرفت و بعد از چند سال بازی کردن برای مسی های فوتبال ایران، دستکش ها را آویزان کرد و فوتبال را کنار گذاشت، اما زود بود، او آرزوهای بزرگی در سر داشت، با همان لبخند همیشگی اش همه چیز را دست تقدیر دانست و به جرگه مربیان پیوست، دلم می گیرد وقتی به یاد می اورم که مسیر خطرناک رفسنجان به سرچشمه را روزی چندبار می رفتی و برمی گشتی! دلم می گیرد با چه مشقتی خود را به سر تمرین می رساندی! کسوت مربیگری برای تو زود بود، تو هنوز خیلی جوان بودی،اما خوشحال بودی، خوشحال از اینکه از روز اول با تیمت همراه بودی، با کمک دوستانت تیم مس سرچشمه را از لیگ شهرستان رفسنجان همراهی نمودی و لبخندی و پایکوبی که در ورزشگاه متقی ساری و در آن هوای به شدت بارانی از تو به یادم دارم را مگر می شود فراموش کرد، آن روز که نتیجه زحماتت ثمر داد و مس سرچشمه لیگ برتری شد، به گفته خودت شیرین ترین خاطره ورزشی ات بود، بله صعود همون مسی که کلی برایش حرص و جوش خورده بودی، چه فینالی بود آن روز ، یادم نمی رود که از استرس بازی به جای آب، روغن زیتون مخصوص استوک بچه ها را سر کشیدی، یادم نمی رود هنگام ضربه پنالتی سعید بابایی نفست بالا نمیومد، راستس سعید بابایی کجاست؟ اصغر کرم الهی کجاست؟ اسحاق سبحانی کجاست؟ علی سلیمی را می دانم کجاست، دروازه بانت که پرورش دادی این روزها در فوتبال ایران آقایی می کند! دروازه بان فولاد خوزستان است، می دانم خیلی خوشحالی! خیلی زیاد، مگه میشه دست پرورده های تو سری در سرها در نیاورند! یادش بخیر چه روزهایی بود! آمدی به لیگ برتر اما یک عده می خواستند شیرینی صعود را به کامتان تلخ کنند، ولی با وجود امثال تو دل همه قرص بود! حتی آقای سنجری سرمربی تیم، جعفر جعفر زدنش را یادته؟
یادت هست چه کارها که برای ماندن تیم انجام ندادی و آخر تیمتان راهی لیگ برتر شد و اجازه فروشش را مثل تمامی همشهریانت ندادی! رفتید لیگ برتر! که ای کاش نرفته بودید! می دانم اسم لیگ برتر که می آید دلت می گیرد! دلت می لرزد! از همان لیگ برتر بی مهریها در حقت آغاز شد! کنارت گذاشتند! به همین راحتی!گفتند مدرکت کافی نیست! گفتند جوان هستی! گفتند تجربه نداری! گفتند نمی توانی با حسن هوری کار کنی! اما تو مثل همیشه لبخند زدی! بعد از آن کمی از مستطیل سبز فاصله گرفتی و تمام وقتت شد باشگاه! آچار فرانسه ای بودی برای خودت! این را من نمی گویم! همه می گفتند! یادش بخیر! یادت هست چه بلایی بر سر تیم در پایان فصل آمد؟ تیم چه زود سقوط کرد! شاید تیم تاوان شکستن دلت را داد! یعنی واقعا برای لیگ برتر فقط تو زیادی بودی!
راستی یادت هست که جای تو یک غیرایرانی آوردند که هنوز دارد در فوتبال ایران مانور میدهد! دلم میگیرد اگر بگویم در فوتبال مس هنوز آن آقا حضور دارد! ای روزگار! بعد از سقوط هم از تو سراغی نگرفتند! پسر تو چه صبری داری آخر! در لیگ دسته اول اینبار دیگر تو نبودی! مثل اینکه قرار بود از اول نباشی! اما کماکان آچار فرانسه باشگاه بودی و اگر تو نبودی همه چیز لنگ بود! از سالن بدنسازی و استخر گرفته تا اتوبوس و شام بچه ها! لعنت به آن روزها! روز بازی با پارسه را نمی توان فراموش کرد! حتی پارسه ایی ها هم آن روز را فراموش نکرده اند. چند ساعت قبل از بازی مثل همیشه برای انجام یک سری از کارها به رفسنجان رفتی، رفتی که زود برگردی! تو باید هنگام سوت باز ی کنار زمین باشی! هماهنگی های بازی بر عهده تو بود! همیشه یک ساعت قبل از مسابقه آنجا بودی! خبر رسید، تو با همسرت یه سمت رفسنجان رفتی و تنها روانه بیمارستان شدی! و هیچ وقت دیگر به کنار زمین برنگشتی و همسرت از دستت رفت، به همین راحتی! رفیق جان تیم را فروختند! نکند باز طرف حسابشان دل تو بود! بگو به من! غم از دست دادن همسرت و دیدن فرزندان خردسالت که طاقت دوری مادرشان را نداشتند چه زود زمین گیرت کرد! چه زود زمینت زد! شک ندارم که فقط اینها نبود! آخر مگر تو با آن همه قوت قلب و آن هیکل تنومند! و آن اراده ی آهنین!
باورم نمی شود! مگر می شود؟ نه محال است فقط آنها زمین گیرت کرده باشد! مگر می شود باور کرد تو سکته کرده باشی! آخر مگر تو چند سال داشتی! دلت گرفته است می دانم! این روزها هم که بر تخت و گوشه خانه کز کرده ای و حرفی نمی توانی بزنی من از دلت خبر دارم، دلت از آنهایی گرفته است که دستشان را گرفتی و دستت را رها کردند! دلت از آنهایی گرفته است که بعد از تو وارد مجموعه مس سرچشمه شدند و این روزها کارمند شده اند و تو اما … دلت از آنهایی گرفته است که برایشان برادر و پدر بودی در شهر غریب اما آنها این روزها سراغت را نمی گیرند! دلت از مستطیل سبز، از توپ گرفته است! دلت از نگاه معصومانه کودکانت گرفته است! دلت از همه پر است! خوب می دانم! بغضت نمی ترکد چرا! اشک در چشمانت خفه شده است! اما هستند کسانی که هنوز برایت نگرانند! باور کن، کسانی که هنوز باور ندارند خم شدنت را! کسانی که قلبشان برایت می تپد! عادل سراغت را گرفته است! غم را در صدایش شنیدم! هنوز که تورا می بینم آن لبخندت و آن نگاهت وجودم را می سوزاند! بلند شو! به خدا جای تو آنجا نیست،ما می خواهیم بلند شدنت را ببینیم! سنگ اندازی ها را ما نمی توانیم فراموش کنیم اما تو فراموش خواهی کرد، دل بزرگت این را ثابت کرده است، خوب می دانم! محمدجعفر دلتنگتیم رفیق
یادداشت:علی رمضانی سربندی