خانهخشتی: همیشه عنوان میشود امریکا سرزمین رویاهاست. رویای امریکایی در ذهن برخی مردمان جهان نقش بسته است: به این کشور بروید که خیابانهایش از طلاست. اما واقعیتهای آماری چه میگویند؟ ساشا آبرامسکی در مقالهی جدید خود در هفتهنامهی نیشن، نگاهی به فقر فراگیر در قرن بیستویکم امریکا نشان میدهد، به کشوری که ۲۲ درصد کل کودکاناش زیر خط فقر، روزگار خود را میگذرانند و اقلیتهای نژادی بیشترین آسیب را از نابرابریها بردهاند.
ذکر این نکته ضروری است که کسی در پی کتمان ضعف های اقتصادی کشور نیست ولی نمی توان امری «بهشت وار» از خارج کشور را ترسیم کرد .در عین حال قابل توجه «برخی» اینکه، این مطلب در نشریه ای که در داخل آمریکا منتشر می شود به چاپ رسیده است.بنابراین نمی توان از آن به عنوان تبلیغات ضد آمریکایی ایران نام برد
کلارکسدیل، میسیسیپی احتمالاً دور از انتظارترین نقطه برای شروع کنکاشی در نابرابری اجتماعی در امریکای قرن بیستویکم میرسد. این شهر را سرزمین موسیقی بلوز میشناسند. اما این شهر همچنین محل وقوع رویداد کاملاً متفاوتی نیز هست، هرچند بیشتر نواحی امریکا بتدریج شاهد همین رویداد میشوند: اینجا شهری شده است که تفاوتها گسترده است و نحوهی زندگی ثروتمندان و فقرا بشدت از هم متمایز شده است. بخش مرکزی شهر ردیفی از خانههای کوچک چوبی است. بیشتر ساکنین این منطقه امتیازات کمی در زندگی خود دریافت میکنند، ورای تحصیلات اولیه، تحصیلتی نخواهند داشت و اغلب دسترسی به جریان اقتصادی کشور را ندارند. درعوض، در محدودهی تاریخی شهر، ساختمانهای قدیمی معظمی قرار دارند – قصرهایی که چندین فرماندار ایالت میسیسیپی در آنها متولد و بزرگ شدهاند، جاییکه تِنسی ویلیامز جوان همراه پدربزرگ و مادربزرگ ثروتمند خود زندگی میکرد – اینجا بیشتر شبیه مکانی برای ساخت یک فیلم سینمایی خارقالعاده دربارهی جنوب ثروتمند گذشتهها میرسد. البته حومهی شهر هم پر از عمارتهای نوساز جذابی شده است که شبکهی تلویزیونی میتوانند پزشان را بدهند.
برای سالیانی دراز، داستان فقر در امریکا از خاطرهی جمعی همگی ما زدوده شده بود. بااینحال اکنون دوباره شاهد این هستیم که فقر گسترش یافته و باید بحث نابرابریها را پیش کشید. پنجاه سال پیش از آنکه مایکل هرینگتاون «فقرای نامرئی» را در قسمتی از برنامهی کلاسیک خود، «امریکای دیگر» مطرح کرد، نسل دیگری از فقرا پدید آمدهاند که نواحی گستردهای از کشور را در دست خود دارند. به لطف جنبش وال استریت، این طبقه حضور خود را نشان دادهاند – در زمانیکه کمپینهای انتخاباتی تبدیل به نبرد ۱ درصد علیه ۹۹ درصد شده است؛ حالا فقرا حداقل این شانس را دارند که بخش کوچکی از خواستههایشان مطرح شده و حتی به سرانجمی نیز برسند.
در سال گذشته از جنوبغربی تا جنوب کشور، ۳ هزار مایل رانندگی کردم و با صدها فقیر امریکایی مصاحبه کردم و پرسیدم چه خواستهای دارند. صداهایشان قوی بود، هرچند داستانهایشان یکسان از سختیهای اقتصادی امریکا میگفت. هرچند اقتصاد در چند ماه گذشته، اندکی به جریان سابق خود بازگشته است، اما همچنان ۸.۳ درصد نیروی کار، بدون هیچ شغلی باقی مانده است و فقط در چند سال گذشته، میلیونها شغل از دست رفته است. شاید نمایانتر از همه بتوان فقر امریکا را در «عدم اطمینان غذا»یی مردم یافت: بعد از دههها نبرد با گرسنگی، کشور دارد در این جبهه عقب میکشد، چون خانوادههای بسیاری دیگر نمیتوانند غذای کافی برای خوردن داشته باشند. چهلوشش میلیون امریکایی جیرهی غذایی دریافت میکنند، و این رقم در چهار سال گذشته ۱۴ میلیون رشد را نشان میدهد و همین برای دولت ۶۵ میلیارد دلار هزینه در بر دارد. سازمان تحقیقات غذایی میگوید چند میلیون نفر دیگر در کشور وجود دارند که بدون کمکهای دولت قادر به گذران روز نیستند. کوپنهای غذایی گسترده پخش میشوند و سازمان تحقیقات دریافته که ۴۰ درصد این کوپنهای پخش شده در سن دیاگو، ۴۶ درصد در دِنور و ۵۶ درصد استفاده شدهاند.
همانطور که فقر گسترش مییابد، نشانههایش در سرتاسر کشور گسترش مییابد. در سایهی مشکل مسکن و همچنین گسترش رکود اقتصادی، بعد از کف رفتن مشاغل، درحالیکه بخشهای اقتصادی گوناگونی ورشکست شدند و بسیاری بخشها درگیر وامهای کلان شدهاند. تعداد امریکاییهایی که از بیمهی بیکاری استفاده میکنند، گسترش فزایندهای داشته است.
بخش عمدهای از طبقهی فقیر کشور را نژاد لاتین و افریقاییامریکاییها شکل میدهند. بیش از یک چهارم سیاهپوستان و لاتینها زیر خط فقر امریکا زندگی میکنند (۱۱ هزار دلار درآمد سالیانه برای هر فرد و ۲۳ هزار دلار برای هر خانوار چهار نفره) در آسیاییامریکاییها این رقم برابر ۱۲ درصد جامعهی نژادی است و برای سفیدها کمتر از ۱۰ درصد. آمار منتشر شده در ماه جولایی توسط مرکز تحقیقاتی پو نشان میدهد که میانگین ثروت خانوادگی یک خانوار سفیدپوست هجده برابر یک خانوار لاتین و بیست برابر یک خانوار سیاهپوست است. دههها جنگیده شده تا این ارقام کاهش یابد اما در واقعیت چه شده است؟ «بین سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ میلادی، میانگین رفاه خانوادگی لاتینها ۶۶ درصد، سیاهها ۵۳ درصد و سفیدها ۱۶ درصد کاهش یافته است.»
هرچند فقر گستردهتر بر اقلیتهای نژادی فرود آمده است اما اصلاً معنایش ین نیست که این «مشکل اقلیتها» باشد. درحقیقت، حدود ۴۷ میلیون امریکایی – از تمامی رنگها، نژادها و سوابق – برابر یا زیر خط فقر زندگی میکنند. (قبل از بحران مسکن و رکود اقتصادی، این رقم ۳۷ میلیون نفر بود.) البته، بیش از ۲۰ میلیون امریکایی در آنچه «فقر مطلق» نامیده میشود، روزگار میگذرانند، یعنی درآمدشان ۵۰ درصد از خط فقر کمتر است. آمار میگوید بیش از ۱۶ میلیون کودک امریکایی، یعنی ۲۲ درصد کل کودکان کشور، در فقر زندگی میکنند. این بالاترین رقم از سال ۱۹۶۲ است و بالاترین درصد از زمانی است که بیل کلینتون در سال ۱۹۹۳ قدرت را در دست گرفت.
هرچند این ارقام هم داستان واقعی را نشا نمیدهند. میلیونها زن، مرد و کودک امریکایی زیر خط چیزی زندگی میکنند که اقتصاددانانی مانند دین باکر، «درآمد زندگی» میخوانند. این خانوادهها ظاهراً نیازی به کمکهای دولت ندارند اما بهزحمت درآمدشان به آخر ماه میکشد، همچنین مشاغل آنان امتیازات اندکی دارد یا هیچگونه امتیازی برایشان ندارند و زیر بار قرض نیز کمر خم کردهاند.
مثلاً مِگان رابرتز شهروند آلبوکوئرک را درنظر بگیرید، مادری جوان که همسرش کارگر یک شرکت حملونقل کامیون است. وی دچار سرطان شد و مجبور شد ۱۰۰ هزار دلار برای درمان اولیه از بانک قرض کند و بعد برای درمانهای بعدی، ۱۸۶ هزار دلار دیگر زیر بار قرض رفت. میلیونها خانوار امریکایی وضعیتی مشابه او دارند: کار دارند اما زیر بار قرض و مشکلات فزآینده.
در سالهای اخیر، بحث فقر و نابرابری، بیشتر از قبل در بحثهای ملی سیاسیو دیده میشوند. حتی جمهوریخواهان هم نشانههایی از نگرانیهایی دربارهی گسترش تمایزهای درامدی در کشور نشان دادهاند. هرچند به نقش خود در این میان اشارهای نمیکنند. دراینمیان، جنبش وال استریت از دولت در پیش کشیدن این بحث موفقتر عمل کرده است. احتمالاً این خود پیشرفتی است که بحث فقر مطرح شده است. هرچند از دههی ۱۹۲۰ تاکنون دیگر انتظار چنین فاصلههایی در طبقات کشور نمیرفت. هرچند تا زمانیکه حجم فقر در کشور سنجیده نشود و استراتژیهایی گسترده برای مبارزه با این اپیدمی سنجیده نشود، امریکای قدمی در مبارزه با این معظل، برنخواهد داشت.