گزارش خانه خشتی از جنوب استان کرمان
پای برهنه،به جرم تهرانی نبودن
در جنوب استان کرمان مردمی زندگی میکنند که همه گناهشان این است در مرکز قدرت سیاسی نیستند.باید فقر و محرومیت را تحمل کنند.
به گزارش خانه خشتی ، توسط یکی از دوستانم متوجه اوضاع نا به سامان مردم روستاهای شهرستان ریگان شدم. او به من توضیح داد در ریگان مناطقی وجود دارد که هیچیک از خانهها دارای سرویس بهداشتی و حمام نیستند. بعد از هماهنگیهای لازم به همراه یکی از همکارانم به آنجا سفر کردیم. ریگان در فاصله ۳۰۰ کیلومتری جنوب استان کرمان قرارگرفته است.شهری با محصول خرما و جمعیتی با بیش از صد هزار نفر میباشد.
ورود به ریگان
نزدیکهای غروب است که به ریگان میرسیم .باخبر هستیم بچههای جهادی دانشگاه ولیعصر رفسنجان در حال آمادهسازی جشن تولد امام رضا در پارک ریگان هستند. در بدو ورود به شهر آدرس پارک ریگان را میپرسیم. عابر پیاده لبخندی میزند و میگوید ریگان تنها یک پارک و یک خیابان اصلی دارد و همین خیابان را ادامه بدهید. به پارک میرسیم. تعدادی از بچهها که از منطقه و کار عمرانی برگشتهاند، در حال داربست بندی برای غرفههای مراسم شب هستند. بنر پیشزمینه مراسم عکسی از بارگاه امام رضا (ع) است که البته چند جای آن بهصورت ناشیانهای پاره شده است. کمی با دانشجویان گفتگو میکنیم.پرانرژی و خندهرو هستند، اذان میشود. همه باهم به مسجد نزدیک پارک میرویم. متوجه میشویم همان مسجد جامع ریگان است. نماز را به اقامه امامجمعه ریگان میخوانیم و به پارک برمیگردیم. دانشجویان مراسم را آغاز میکنند. و این مراسم با استقبال با شکوه مردم رو به رو میشود. به غرفههای خالی عصر برمیگردم که برای مراسم آمادهشده بود. غرفههای متفاوتی وجود دارد :مشاور خانواده، فروش محصولات فرهنگی و غرفه کودک. مسئولیت این غرفهها را واحد خواهران دانشگاه ولیعصر بر عهده دارد.
کمی تداخل در برنامهشان وجود دارد، امامجمعه شهرستان تأخیر میکند. کسی از میان جمع صدا میزند، بگویید یک روحانی دیگر از جمع بلند شود و صحبت کند!
بههرحال امامجمعه آمد و صحبتهایی را در باب خیرین و مسئولین ریگان میگوید که چندان متوجه موضوع نمیشویم.
در پارک به دنبال کسی میگردیم که به منطقه آشنا باشد اهالی را بشناسد و دلسوز مردم باشد بهواسطه دره کردی جانشین بسیج دانشجویی با آقای ابولی از اعضای خیرین و بهزیستی آشنا میشویم. فردی تحصیلکرده است و اطلاع زیادی در مورد منطقه و روستاهای اطراف دارد. با او برای صبح روز بعد قرار میگذاریم که بهاتفاق هم به دیدن مناطق برویم.
شبی در ریگان
شب در محل اسکان برادران بسیج دانشجویی مستقر میشویم. در بدو ورود، یاد خوابگاههای پسرانه دانشگاه در ذهنمان زنده میشود.همان شلوغوپلوغیهای پسرانه در راه رو خوابگاه به نمایش گذاشتهشده است. در میان دانشجویان یکی از مسئولین دانشگاه را میبینیم. برای کمک به امر عمرانی آمده است.من و همکارم او را تحسین میکنیم که هم پای جوانترها برای فقرزدایی تلاش میکند. بچهها در پارک کارشان طول میکشد، شام دیر شده است. همه بچهها خسته از کار روز هستند. همه کمی گرسنه به نظر میآیند اما آن مسئول کمی بیشتر! بههرحال شام را دیروقت میآورند. در حیاط آن مسئول را میبینم. به ما میرسد. بهطعنه میگوید: خبرنگارهای الآن بهگونهای هستند که اگر موی آدم کج باشد مینویسند فلانی مویش کج است! در جوابش میگویم: جالبتر آن است زمانی مویتان را شانه میکنید. زمین و زمان را خبر میکنید .که بیاید خبرش را کارکنید ما مویمان شانه است. او چیزهایی دیگر بهطعنه میگوید پاسخ نمیدهم چون برای مناظره با آنجا نرفتهام. خاموشی را می زنند. هوای شب ریگان بهشدت گرم است. کلرها پاسخگوی گرمای محیط خوابگاه نیستند و بدتر از آن اتصالات آب آنها نصب نشده است. چند نفر بچهها از خوابشان میزنند و تا صبح کلرها را آب میکنند تا دیگر دوستانشان استراحت کنند.
صبح اول وقت به دنبال آقای ابولی در مقابل فرمانداری ریگان میرویم.فرمانداری ریگان هم در همان یک خیابان اصلی قرار دارد. در مسیر تعداد زیادی سرعتگیرهایی با ارتفاع خیلی زیاد و غیراستانداردی وجود دارد؛ که مادام به وسایل نقلیه آسیب میزد. یکی از اهالی میگوید: این سرعتگیرها برای کم کردن سرعت ماشینهای قاچاق گذاشتهشدهاند. ماشینهای قاچاق عموماً دارای کمکهایی بلند هستند.
روستای جهاد
کمی از شهر فاصله میگیریم. اول صبح است؛ اما هوا انقدر گرم است که در مقابلمان آسفالتها را سراب میبینیم. دهدقیقهای از مرکز شهر فاصله میگیریم که با اشاره آقای ابولی از جاده اصلی خارج میشویم. سمت راستمان یک فرعی وجود دارد. پانصد متری را در فرعی میرویم. به روستای جهاد میرسیم. وارد روستا میشویم. اکثر اهالی کپرنشین هستند. ماشین را در کنار دانشجویان که در حال ساخت سرویس بهداشتی در این روستا هستند پارک میکنیم. از ماشین پیاده میشویم. کودکان روستا به ما زل زدهاند. همکارم دوربینش را آماده میکند .میخواهد از کودکان روستا عکس بگیرد؛ اما آنها با دیدن دوربین فرار میکنند. کپرها از شاخههای نخل خرما درستشدهاند؛ و بروی شاخهها پارچههای از جنس گونی نخی یا پلاستیک کشیده شده است. کسی در روستا دارای سرویس بهداشتی و حمام نیست. اهالی روستا لباس بلوچی به تن دارند.
با پیرمردی از اهالی روستا گفتگو میکنیم. او میگوید من حرف زدن را نمیدانم صبر کنید،جوانتری بیاید. در حال قدم زدن در روستا هستیم. پیرزنی را میبینیم.او در تابش مستقیم آفتاب در حال پختن نان است. در این حال موتورسوار جوانی میآید. با شنیدن صدای موتور کودکان ذوق کردهاند. به دنبال موتور میدوند. از موتورسوار خواهش میکنیم با ما به گفتگو به بایستند.
اوضاع رفاهی منطقهتان به چه صورت است؟
-ما در اینجا آب نداریم. گرسنگی داریم. بیسرپناهی و حیرانی
خوب خودتان برای آبرسانی اقدامی کردهاید؟
بله،دهیارمان میرود.یک سال پیش این لولهها را آوردند اما خبری نیست
اوضاع بهداشت اینجا به چه صورت است؟
باید چند کیلومتر پیاده برویم تا به شهرک برسیم. آنجا اگر بهداشت یاری باشد یا نباشد. باید چند بار برویم تا او را ببینیم. اگر مریضی داشته باشیم پیگیری نمیشود و باید به بم برویم. اینجا کلاً یک نفر دارد و اگر کسی مریض شود و به بهداشت برویم میگویند باید بگذارید تا بیاید. ما در اینجا سرویس بهداشتی نداریم. حمام نداریم. به بنیاد مسکن مراجعه کردهایم گفتند دو سه تا ضامن بیاورید.
شما چند سال در اینجا ساکن هستید؟
هجده سال
میگوید قبلاً در ارتفاعات زندگی میکردند و در زمان دولت احمدینژاد از آنها خواستند که به اینجا بیایند و برایشان برق، آب، مسکن و سادهترین امکانات رفاهی فراهم آوردند. میگوید قسمتیاش ازجمله برق انجام شد؛ اما دولت که عوض شد. کارها نصف نیمه ماند.
دانشجویان در حال کار
این بار به سراغ دانشجویان اردوی جهادی میرویم اکثرشان چفیه بسیجیشان را بر سر کشیدهاند میخندند و کار میکنند.صورتهایشان به قرمزی میزند، گونههایشان در آفتابسوخته است آنها که سفیدتر بودند حالا پوستشان به سبزی میزند. از آنها میخواهم دو نفرشان با ما به گفتگو به ایستند.
گفتگوی اول را با علیرضا دائمی انجام میدهم.
به چند منطقه تاکنون سرزدهاید؟
به دو روستا رفتهایم، انشالله در تلاشیم به دو روستا دیگر برویم.
اوضاع اینجا به چه صورت است؟
اوضاع مردم اینجا جالب نیست. امکانات لازم را ندارند.
کسی از گروهتان تابهحال مریض شده است؟
خداراشکر خیر
بعد از او با حسین رشیدی مداح گروه و دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه ولیعصر گفتگو میکنیم
اینجا چطورِ حسین آقا؟
الحمدالله خوبِ. در حال تلاشیم.
شما خودتان در تابستان تفریح نداشتهاید که به اینجا آمدهاید؟
تفریح بهجای خود اینجا لذت بیشتری دارد. اگر خدا قبول کند حرکتی برای مردم محروم جنوب استان میخواهیم انجام دهیم.
چه شد تصمیم به آمدن گرفتید؟
آقا حقیقتش مارو گول زدن. گفتن بیا مداح میخوایم. اومدیم گونی دادن به پشتمون درگیر سیمان گچمون کردن حالا اگر حقوق نجومی بدن شاید راضی بشیم {همه می خندند}
از دانشجوها فاصله میگیریم، جوانان بلوچ را میبینیم که در یک حلقه بزرگ به زیر سایه نشستهاند و باهم گفتگو میکنند. کانالهایی در میان روستا حفرشده است اما در آن خبری از لوله یا هر چیز دیگری
علیآباد و هشتصد متری
از روستای جهاد دور میشویم و به سمت علیآباد هشتصد متری میرویم فاصله چندانی باهم ندارد با اتومبیل ربع ساعتِ به آنجا میرسیم. وارد روستا میشویم از مجتبی فرهنگ میخواهم ما را به سمت نخلستانها ببرد .میخواهیم گفتگویی با کشاورزان ریگانی داشته باشیم. نخلستان کمی از روستا دور است. درراه آقای ابولی در مورد آدم روبایی در ریگان میگوید. خاطرهای از ربایی شدن یکی از فامیلهایشان میگوید که آدمرباها درازای تحویل دادن او ۵۰۰ میلیون تومان خواسته بودند. البته آدم روبا ها خواب میروند و گروگان فرار میکند و قضیه به خیروخوشی تمام میشود!
به آقای ابولی میگویم دلم میخواهد با یک قاچاقچی مصاحبه کنم. او میخندد.
خاک بدهید تا ثمر دهیم
به نخلستان میرسیم، از ماشین پیاده میشویم دو کودک با پایبرهنه نگاهمان میکنند. چندثانیهای مکث میکنند. به سمت باغ میگریزند. چند دقیقه بعد چند مرد بلوچ همراه با همان کودکان به استقبالمان میآیند. خودمان را معرفی میکنیم. استقبال گرمی از ما میکنند. به داخل باغشان دعوت میشویم. خوشههای خرما را نشان میدهد که خشکشدهاند؛ و به همکارم میگوید میتوانید همه باغ را نگاه کنید و عکس بگیرید.اکثر محصولمان خرابشده است.
من و ایشان به گفتگو میایستیم. او تقی نژاد مقدم است. شغلش کشاورزی است.
میگوید برای این خرماها زحمت میکشیم. خوشهشان به بار میآید. در تابستان زمانی که باید سرخال شوند خشک میشوند ما کود هم میدهیم اما باز خشک میشوند. مشکلش از خاک اینجا است.
میپرسم راحل چیست و چهکار میتوان کرد؟
میگوید اگر برایمان باد روب بیاورند یا خاک دام محیا شود درختان خوب میشوند. اگر دولت بتواند یارانهای بدهد خیلی خوب میشود.
در مورد اوضاع اقتصادیشان میگوید: ما در اینجا هیچ درآمدی نداریم. اکثراً اینجا کارگر هستند. اینجا هیچ کارخانهای نیست. اینجا تمام درامدش خرماست که دارد خشک میشود.
در مورد بهداشت منطقه میگوید :بهداشت اینجا خیلی پیگیر نیست. بچهی خودم را عقرب گزید. ریگان بردیمش. دکتر گفت: این مشکلی ندارد. آوردیمش خانه. حالش بد شد. بردیمش بم. هشت روز بستری بود.
اوضاع برق اینجا به چه صورت است؟
اینجا هزینه برق بسیار بالا است. الآن قبض تلمبه آب ما یکمیلیون میآید. از کجا بیاوریم. ما میرویم کارگری. فصلبهفصل. میرویم بم خرما چینی بعدازآن به رفسنجان و پسته چینی میرویم. بعدازآن به جیرفت میرویم، آنجا هم کارگری میکنیم. همه را میاوریم در باغمان خرج میکنیم. ثمر نمیدهد. باید هزینه برق بالایی بپردازیم. اینجا همه مشکل ما خاک است.
شما در ابتدا عشایر بودید برایمان بگویید چه شد؟
ما کلی شتر، گوسفند و دام داشتیم وضعمان خوب بود. عشایری خیلی بهتر بود. ما احترام و عزت برای خودمان داشتیم. برای کار گری اینجا و آنجا نمیرفتیم. عشایری برایمان بهترین نعمت بود. مارا دولت اینجا جمع کرد. گفت بیایید ساکن شوید و کشاورزی کنید. سال ۷۲ بود، زمان آقای هاشمی فکر میکنم. اوضاعمان بدتر شد.
از علیآباد خارج میشویم.
گفتگو با یک قاچاقچی
باز درخواستم را به آقای ابولی تکرار میکنم. اینهمه اصرارم برای این است که بدانم چه میشود یک نفر حاضر میشود جانش را به خطر بی اندازد؟ در مقابل گلوله و تیر برود. زندان و اعدام را به جان بخرد. آیا فقط خود او مقصر است؟ اوضاع و شرایط زندگیاش چگونه است؟ برای رفع گرسنگی این کار را انجام میدهد یا برای رفاه بیشتر و…
او میگوید خانوادهای را میشناسد که پدر خانواده و یک فرزند پسرشان به دلیل قاچاق برایشان حکم اعدام بریدهاند و در زندان هستند. خواهش میکنم که مرا به منزلشان ببرد. پس از طی مسیری به روستای جدیدی میرسیم. آنجا هم در کپر زندگی میکنند؛ اما چند خانه در آن حوالی میبینم. ما دم در میایستیم تا آقای ابولی هماهنگی لازم را برای ورود ما انجام دهد. ماشین را در کنار کپرشان پارک میکنیم. بازهم نگاه کودک بلوچ با پایبرهنهاش و مکث و فرار … وارد کپر میشویم. کوچک است. تقریباً میتوان گفت دوازده مترمربع یا شاید هم کمتر است. یک کمد آهنی در انتهای کپر قرارگرفته که کل وسایل خانهشان بروی آن انباشتهشده است. زن مینشیند و چهار دخترش در اطراف او مینشینند یک پسر او هم در کنار دیوار نشسته است. ترس در چشمانش موج میزند. انگار از حضور ما در آنجا نگران است. به همکارم اشاره میکنم دوربینش را پایین بیاورد. با آنها به گفتگو مینشینیم و ما میدانیم او چهار دختر و دو پسر دارد.
شما امکانات لازم رادارید؟
برق نداریم برای امتیاز برق پول میخواهد.
وضع شغلی اینجا به چه صورت است؟
کاری نیست اگر خرمایی باشد و کارگری
روزمزد کارگری اینجا به چه صورت است؟
مردها بیست و خانمها ۱۵ تومان
قبلاً عشایر بودیم وضع ما خیلی خوب بود؛ اما الآن اوضاع مالیمان خوب نیست.
کسی به شما کمک میکند؟
کسی به ما کمک نمیکند. یارانهمان را میگیرم تنها با همان باید زندگی کنیم.
پس از عشایری زمین و مسکن به شما ندادهاند؟
نخیر همین زمین را با بودجه شخصیمان خریدیم و هر چه داشتیم فروختیم این ملک را خریدیم.
مشکلاتتان را با مسئولین مربوطه در میان گذاشتهاید؟
ما نرفتهایم اما آنها هم که رفتهاند کمکی به حالشان نشده است.
برای حمام و دستشویی چه میکنید؟
همینجا در تشت یا به خانه در همسایهای میرویم
چند فرزند دارید؟
میگوید چهار دختر و یک پسر همینکه اینجا نشسته است دارم. همه را خودم از یارانه خرج میدهم.
{درواقع پسر دیگرش که در زندان است کتمان میکند }
همسرتان کجاست؟
میآید به مان سر میزند.{زندان همسرش را کتمان میکند}
چند نفر در این کپر زندگی میکنید؟ خودمان پنج نفر
میفهمم که علاقه به صحبت در مورد جرم همسرش ندارد و نمیخواهد این مسئله را باز کند ماهم بنا به رعایت اخلاق پافشاری نمیکنیم.
چادرهای آفتابخورده
دیگر هوای بسیار گرم شده است. به سمت مرکز شهر حرکت میکنیم. میخواستیم به کارگروههای خواهران بسیج برویم. آنها در روستاها کلاسهای آموزشی میگذارند. تماس میگیریم. آنها برگشتهاند برای اینکه ناهار ظهر را آماده کنند. با دره کردی مسئول اردو هماهنگ میکنیم. به خوابگاه خواهران بسیج میرویم. بعد از هماهنگیهای لازم و باکمی معطلی وارد خوابگاه میشویم. خوابگاهشان مدرسهای رنگابه رنگ است. محیط خوابگاهشان مرتب و منظم است. دیگهایی بروی حیاط قرار دارد و آنها بیهیچ سرپوشی به زیر تابش مستقیم آفتاب داغ با چادرهای مشکیشان در حال آشپز هستند. نمیدانم دقیقه چند نفرشان آشپزی میکنند اما احساس میکنم همشان درگیر هستند. شدت آفتاب زیاد است.نمیتوانیم به زیر این آفتاب گفتگو کنیم. وارد یکی از اتاقهای خوابگاه میشویم. آنجا هم بسیار گرم است اما خبری از نور مستقیم نیست. از آنها میخواهم یکیشان با ما گفتگو کند. به هم میریزند انگار یکجور سرباز میکند. ابتدا فکر میکنم ترسشان از دوربین یا مصاحبه است. به حرفیشان که دقت میکنم مسئلهشان این است که نمیخواهند مطرح شوند. خلاصه بعد از رایزنیهایشان یکی از آنها با ما گفتگو میکند.
او دانشجوی رشته تربیتبدنی دانشگاه ولیعصر (عج) رفسنجان است.از گفتن نامش خودداری میکند.میگوید:چیز است ..اگر …میشود نگویم . میگویم بله میشود.
شما در تابستان تفریح نداشتید مانند سایر دوستان و همکلاسیهایتان؟
ما برای خدمترسانی به مناطق محروم آمدهایم. ما نمیتوانیم در رفاه و آسایش باشیم و هموطنمان را در این وضع ببینیم. از کل تابستان همش ده روز آمدهایم اول خودسازی برای خودمان شود. درد و محرومیت را درک کنیم و اینکه بتوانیم کمکی به روستاییها بکنیم
اینجا هوا بسیار گرم است با چادر در این گرماسختتان نیست؟
گرمی هوا حالا اذیت میکند نمیشود گفت اذیت نمیکند اما باید تحمل کرد.
چه مشکلاتی دارید اینجا؟
مشکلات ما رفته آمد است. آنچه بهعنوان وسیله در اختیار ما قرار دادهاند مناسب نیست. حتی تأخیر زیادی هم وجود دارد تا به مناطق برویم.
حمایتها چطور است؟
حمایتها سخت است و برادر به همه رو زدهاند.
فضای دانشگاه چطور است همه استقبال میکنند؟
خوب همه مطلع میشوند و فراخوان میدهیم استقبال خوب است. هفتاد هشتادتا صد نفر اسم مینویسند مصاحبه میگیریم و به تعداد ظرفیتمان میاوریم.
از مجموع چند هزار دانشجوی دختر دانشگاه شما چند نفر اسم نوشتند؟
دقیقاً نمیدانم اما فکر میکنم صد نفر
خانواده مشکل نداشتند به اینجا بیاید؟
سخت بود اما راضیشان کردیم. قاعدتاً آنها نگرانیهای خود رادارند.
نام گروهتان چیست و در اینجا چه میکنید؟
آیههای ایثار. کل گروه ما ۲۳ نفر است. سه کارگروه داریم. کارگروه کودک، نوجوان و بزرگسال
کارگروه کودک کلاسهای سرگرمی دارد، آموزش قران، آموزش نقاشی مباحث بیشتر در قالب بازی است که مسائل اخلاقی و احکام و مذهبی مطرح میشود.
کارگاه نوجوان آموزش کاردستی، احکام، روخوانی و روانخوانی قران و کارهای هنری پتهدوزی روبان بافی دست بند بافی است.
کارگروه بزرگسال بیشتر مشاوره است یک طلبه با ما آمده و این کار را انجام میدهد.
تابهحال به چند منطقه رفتهاید؟
دو منطقه علیآباد و قاسمآباد. سطح منطقه علیآباد خیلی پایینتر از سطح منطقه قاسمآباد است. ازنظر فرهنگی و هم ازنظر مالی.
مردم استقبال میکنند از شما؟
اره مردم از ما استقبال خوبی میکنند. ما دیدار چهره به چهره با آنها داریم البته مردم مشغولاند فصل خرماهایشان است اما میآیند و خودشان میگویند ما نیاز داریم.
در دیدار چهره به چهره چه میکنید؟
تقسیم میشویم به گروه دو سه نفر در خونه ها را میزنیم خودمان را معرفی میکنیم؛ که هستیم، از کجا آمدهایم و برنامهمان چیست و از آنها میخواهیم به کلاسها بیایند.
حرف آخر
از سفر به ریگان بازمیگردیم. یکی از هدفهای اصلی انقلاب اسلامی ، دستیابی به عدالت اجتماعی بود. و بارها و بارها معمار انقلاب اسلامی در سخنرانیهای خود به آن اشاره میکند او میگوید : «گمان نمیکنم عبادتى بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد.افسوس که در سیوچند سالی از عمر انقلاب، در ایجاد عدالت اجتماعی موفق نبودهایم. یکی از بارزترین نشانههای فقدان عدالت اجتماعی، پیدایش طبقات و تبعیض و محرومیت است. میبینیم که در جامعه ما همهچیز طبقاتی شده است.
درحالیکه مرکز استان کرمان به یک کارگاه شهرسازی تبدیلشده است و از ابتدای آنکه وارد میشوید تا قسمتهای زیادی از آن در حال شهرسازی است .این شرححال مردمی است که در فاصله ۳۰۰ کیلومتری مرکز نشینان زندگی میکنند.زمانی که در پایتخت کشور مسئله بر سر ساخت المانهای شهری و دعوا بر سر مجسمهسازی است.در جنوب شرقی کشور مردمی زندگی میکنند که از امکانات رفاهی چون حمام و سرویس بهداشتی و مسکن محروم هستند. امروز مردم پایتخت ایران اسلامی به سطح رفاهی رسیدهاند که یکی از دغدغههای رفاهیشان برگزاری کنسرت است.در ریگان صدای دلهای گرسنه ،صدای پایبرهنه کودکان بلوچ و بیابانهای داغ ،آه جان دادن در کمبود امکانات اولیه زندگی کنسرت برگزار میکنند.
جامع شناسان متعددی به این موضوع پرداختهاند،فقر اقتصادی فقر معنوی را به دنبال دارد و یکی از عمدهترین دلایل بزهکاری است.با مجازات ها و اعدام ها مسئله حل نمی شود تنها صورت مسئله برای مدتی پاک میشود .باید به حل مسئله فقر و محرومیت مردم این مناطق پرداخت.بااینحال تهران که پایتخت ساخت سریال ها و فیلمهای سینمایی کشور نیز است همچنان مردمان شریف بلوچ( جنوب استان کرمان و استان سیستان و بلوچستان) را در نقشهای منفی و قاچاقچی به نمایش میگذارد.درمود علت آن حرفی به میان نمی آورد.شاید تنها گناه مردم بلوچ این باشد ((آنها اهل تهران نیستند))
گزارش : امیررضا دهشیری
عکس: امین قاسمیان