روایت «نوزادی در آغوش مادر» زیر آوار/ اینجا خانهام بود+تصاویری از زلزله
زن گوشهای از چادرش را جلوی صورتش میگیرد و ضجه میزند و در میان نالههایش، آرام میگوید: «مادر را که از زیر آوار در آوردند، مرده بود اما نوزادش زنده بود و داشت از سینه مادرش شیر میخورد». به گزارش خانه خشتی، زلزله خبر نمیکند؛ نمیدانی صبح میآید یا شب؛ نمیدانی زیر آوار میمانی یا زنده میمانی. […]
زن گوشهای از چادرش را جلوی صورتش میگیرد و ضجه میزند و در میان نالههایش، آرام میگوید: «مادر را که از زیر آوار در آوردند، مرده بود اما نوزادش زنده بود و داشت از سینه مادرش شیر میخورد».
به گزارش خانه خشتی، زلزله خبر نمیکند؛ نمیدانی صبح میآید یا شب؛ نمیدانی زیر آوار میمانی یا زنده میمانی.
خوف زلزله آنقدر است که وقتی خبر وقوع زلزله را میشنوی، دعا میکنی، کسی زیر آوار نمانده باشد؛ دعا میکنی خانهای خراب نشود؛ دعا میکنی آسیب زلزله کم باشد.
زلزله بوشهر ساعت ۱۶:۲۲ سهشنبه ۲۰ فروردین ۹۲ آمد و هزاران نفر را بیخانمان کرد و تعدادی از هموطنانمان عزادار شدند.
به سرعت، پس از وقوع زلزله، همه به میدان آمدند و دو روز بعد از زلزله که به بوشهر رفتیم، حضور نیروهای کمکی از نهادهای مختلف، چشمگیر بود؛ چادرهای هلالاحمر برپا شده بود و گروههای مختلف برای کمک در سطح شهرها و روستاها حضور داشتند.
چه دردآور بود، پدر و مادر پیری که دختر و پسر جوان خود را به خاک سرد میسپردند و برای آخرین بار، وجودشان را در آغوش میفشردند.
مردم، ماجرای مرگ «مادر جوانی زیر آوار» را بدترین اتفاق این زلزله عنوان میکردند؛ ماجرا را از زن میانسالی میپرسم و او گوشهای از چادرش را جلوی صورتش میگیرد و ضجه میزند و در میان نالههایش، آرام میگوید: «مادر را که از زیر آوار درآوردند، مرده بود اما نوزادش زنده بود و داشت از سینه مادرش شیر میخورد».
پیرزن و پیرمردی که با فرزندانشان در شهر شنبه در چادر زندگی میکنند، میگویند: «خانهمان پابرجاست اما ترکهای زیادی دارد و میترسیم در خانه بمانیم».
پیرمرد ادامه میدهد: «اینجا گرم است و خیلی اذیت میشویم، اما سعی میکنیم با سختیها بسازیم».
دختر جوان این جملات را میگوید و سکوت میکند تا بغضش نشکند.
وی اضافه میکند: «مردم هنوز اضطراب دارند و میترسند که خانهسازی را شروع کنند چرا که پس لرزه وجود دارد هر چند که کمتر شده است».