یادداشت/
آغوش شیطان، آزادی یواشکی
در پس سالها گذشت زمان و سعی دشمنان بر پاشیدن و ریختن رنگ سیاه بر هشت فصل عشق و عاشقی دلاور مردان بیشه حرب و زهد در حالی که تمام وجودم از هجران آنها می سوزد و می گدازد، خواب دیدن شهید امیری برادر و دوست همه دوران زندگیم بر آنم داشت تا دراین نیمه های شب ماه رمضان با قلم و زبان قاصرم، از درد دلهای شهید محمد امیری که در عالم رویا برایم گفت بنویسم به افتخار جوانانی که نه مانند یوزپلنگ، بلکه مانند شیر، و نه ۹۰ دقیقه، بلکه ۸ سال، نه با توپ فوتبال بلکه جلوی توپ و تانک و موشک دشمن و نه مقابل یک کشور بلکه مقابل همه دنیا و اردوگاه نظام سلطه جنگیدند و از ۳۴ کشور اسیر گرفتند، دفاع کردند و یک وجب از خاک وطن را به دشمن ندادند، می خواهم با نوشته ام لبخند بر لب دلاورانی بنشانم که پشت خاکریز می گفتند لبخند بزن دلاور، همان ها که حالا در عندربهم یرزقون هستند و من در قرارگاه خاک.