همین و دیگر هیچ:
برای روح شهید باوان فیروزه
حدود ساعت ۸ شب تلفن به صدا در آمد، مرتضی بود، از پاسگاه انار زنگ می زد، مثل همیشه خوش و بشی کرد و صدای خنده هایی که هنوز از گوشم بیرون نمی رود … ساعت از ۹ گذشته بود که با صورت تیر خورده اش در بیمارستان رو به رو شدم … باور کردنی […]